“مرگ یا زندگی”
چه بسا برای بسیاری از ما پیش آمده باشد … بعضی وقتها شرایط آنچنان برای برخی سخت می شود که دیگر زندگی پیش چشمشان تیره و تار می گردد. در این گونه موارد عکس العمل بسیاری از افراد، آرزوی مرگ است. اما آیا مرگ به خودی خود، امری مطلوب است و موفقیت به شمار می آید؟
می دانیم که مکتب هایی در جهان بوده اند (و شاید الان هم باشند) که رابطه انسان را با جهان و به تعبیر دیگر رابطه روح را با بدن، از نوع رابطه زندانی با زندان و رابطه مرغ با قفس می دانسته اند. طبیعتا از نظر این مکتبها، مردن خلاصی و آزادی است و خودکشی نیز مجاز می باشد[1]. طبق این نظریه، ارزش مرگ، ارزشی مثبت است. لذا مرگ برای هر کس باید امر مطلوبی باشد و مرگ هیچ کس تأسف ندارد؛ چرا که آزادی از زندان و شکسته شدن قفس تأسف ندارد، بلکه جای شادی دارد.
نظریه دیگر اینست که مرگ، عدم و نیستی است، فنای کامل است،” نابودی” است و بر عکس آن، زندگی، وجود و هستی است. لذا زندگی هر چه باشد و به هر شکل که باشد بر مرگ ترجیح دارد؛ چرا که بدیهی است هستی بر نیستی و بودن بر نبودن، ترجیح دارد[2].
نظریه دیگر این است که مرگ، نیستی و نابودی نیست، بلکه انتقال از جهانی به جهانی دیگر است، اما رابطه انسان با جهان و رابطه روح با بدن از نوع رابطه زندانی با زندان و مرغ با قفس نیست، بلکه از نوع رابطه دانشجو با دانشگاه است. درست است که دانشجو از خانه و معاشرت با دوستان و احیانا از وطن دور افتاده و در فضای محدود دانشگاه به تحصیل مشغول است، ولی راه زندگی سعادتمندانه در جامعه را گذراندن موفقیت آمیز دوره دانشگاه می داند.
رابطه دنیا با آخرت و رابطه روح با بدن، چنین رابطه ای است. لذا مردمی که جهان بینی شان درباره رابطه انسان و جهان این گونه است، اگر عملا توفیقی به دست نیاورده باشند و عمر خود را به بطالت و تباهی و کارهای مستحق کیفر گذرانده باشند، بدیهی است که مرگ به هیچ وجه برایشان امری محبوب و مطلوب و مورد آرزو نیست، بلکه منفور و ترسناک است. این افراد از مرگ می ترسند، زیرا از خود و کرده های خود می ترسند.
اما اگر کسی جهان بینی اش این گونه باشد و در عمل نیز موفق باشد، مانند دانشجوئی است که پیوسته تحصیل کرده است. بدیهی است که چنین دانشجوئی آرزوی بازگشت به وطن را دارد و دلش برای وطن و برای خویشان و دوستانش می تپد. اما این دانشجو در عین اینکه آرزوی بازگشت به وطن مانند آتشی در درونش شعله می کشد، با آن مبارزه می کند، زیرا نمی خواهد تحصیلش را نیمه تمام بگذارد.
اولیاء خدا به منزله همان دانشجوی موفقند که انتقال به جهان دیگر که نامش مرگ است، برای آنها یک آرزو است،[3] آرزوئی که لحظه ای قرار برای آنها باقی نمی گذارد. در عین حال اولیاء خدا هرگز به استقبال مرگ نمی روند، زیرا می دانند تنها فرصت کار و عمل و تکامل، همین چیزی است که نامش را عمر گذاشته ایم. می دانند هر چه بیشتر بمانند، بهتر کمالات انسانی را طی می کنند، لذا بکلی با مرگ مبارزه می کنند و از خداوند متعال همواره طول عمر طلب می کنند.
اما اولیاء خدا در دو مورد است که از خواستن طول عمر صرف نظر می کنند. یکی شهادت است. اولیاء خدا مرگ به صورت شهادت را بدون هیچ شرطی از خدا طلب می کنند؛ زیرا شهادت هر دو خصلت را دارد، هم عمل و هم تکامل است.
دومین مورد، آنگاه است که احساس کنند وضعی دارند که دیگر هر چه بیشتر بمانند، نه تنها توفیق بیشتری در طاعت نمی یابند، بلکه بر عکس به جای تکامل، تناقص می یابند.
این منطق و این گونه نگریستن به مرگ را امام علی بن الحسین (علیه السلام) در عبارتی کوتاه، اما عمیق و ژرف از دعای مکارم الاخلاق به ما می آموزند. آن حضرت این گونه با خدای خویش به نجوا می نشینند: ” خدایا! مرا عمر عطا کن تا هنگامی که عمرم صرف اطاعت بشود، (اما) اگر بناست که زندگیم چراگاه شیطان گردد، مرا هر چه زودتر به سوی خود ببر[4]. ”
حال به راستی من و تو چگونه به مرگ می نگریم؟
(برگرفته از مقاله “شهید”، تألیف شهید مرتضی مطهری (با اندکی تصرف و تلخیص))
برچسب خورده:آرزوی مرگ_امام علی بن الحسین السجاد_سخنان امام سجاد_سرمایه ی آخرت_مرگ_مرگ یا زندگی_ نظر مکتب ها درباره ی مرگ_نقش اعمال در نگرش به مرگ_واکنش در برابر سختیها
پاورقی ها:
[1] می گویند “مانی”، – مدعی معروف پیغمبری- چنین نظریه ای داشت
[2] این گفته را عده ای به جالینوس – طبیب معروف اسکندرانی- نسبت می دهند
[3] (سوره بقره، آیه 94 و 95- سوره جمعه، آیه 6و 7)
[4] (فرازی از دعای مکارم الاخلاق)