« حسن انتخاب »
“چون از خانه بیرون آمدم صدای منادی را شنیدم که سه نوبت مرا ندا کرد که : تو را به بهشت بشارت باد! من با خود گفتم که مادر به عزایت بنشیند، به جنگ فرزند رسول میروی و بشارت بهشت میشنوی؟. [1]
امام حسین (علیه السلام) در مسیر حرکت خود با لشکری مواجه شد. آن لشکر به فرماندهی حر بن یزید تمیمی، در گرمای طاقت فرسای نیمه روز آمدند تا در برابر حضرت قرار گرفتند. حر، از مردان شجاع و جنگی به شمار میآمد و بین مردم به پهلوانی و شمشیرزنی معروف بود. لذا مامور گشته بود تا از حضرت جدا نشود مگر آنکه ایشان را در کوفه نزد عبید الله ببرد. امام حسین (علیه السلام) نیز حاضر نشد همراه او برود و رو به اصحاب کرده و دستور بازگشت به مدینه را داد.
چون لشکر حر مانع حرکت حضرت شد، امام به حر فرمود: “مادرت به عزای تو نشیند، چه میخواهی؟.[2]
حر گفت : اگر کسی جز شما در چنین موقعیتی این سخن را به من میگفت، من هم همین دعا را برایش میکردم، ولی به خدا نمیتوانم نام مادر شما را جز به بهترین وجه ببرم.
همین حسن ادب او نسبت به امام حسین (علیه السلام) و فاطمه زهرا (علیها السلام) (دختر پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)) که حاکی از سعادت درونی او بود، باعث تغییر مسیر زندگی او شد.
گذشت و گذشت …
اکنون عمر سعد از طرف عبیدالله فرمانده ی لشکر است[3]. و روز، روز عاشوراست. حر چون فریاد کمک امام حسین (علیه السلام) را شنید از خواب غفلت بیدار شد و چون دید آن مردم به جنگ با حضرت مصمم شده اند، نزد عمر سعد(فرماند سپاه) آمد و گفت : آیا تو با امام حسین (علیه السلام) جنگ خواهی کرد؟ عمر سعد گفت : آری به خدا، جنگی کنم که آسان ترین آن افتادن سرها و بریدن دستها باشد.
بعد از اين صحبت اندک اندک به لشکر امام حسین (علیه السلام) نزدیک شد. شخصی به او گفت:ای حر! چه اندیشهای داری؟ آیا میخواهی حمله کنی؟ حر پاسخش را نداد و لرزه به اندامش افتاد. آن شخص گفت: در کار تو سخت حیرانم، به خدا در هیچ جنگی تو را به این حالت ندیده ام و اگر از من میپرسیدند: دلیرترین مرد کوفه کیست، حتما اسم تو را به عنوان يكي از شجاع ترين ها نام مي بردم. این چه حالتی است که در تو مشاهده میکنم؟
حر گفت: به خدا، من خود را میان بهشت و دوزخ مختار میبینم و سوگند به خدا، هیچ چیز را به جز بهشت انتخاب نمیکنم، هرچند مرا پاره پاره کنند و بسوزانند.
حر تصمیم خویش را گرفته بود. لذا اسب خویش را تاخت و به امام حسین(علیه السلام) پیوست، در حالی که دست بر سر نهاده و میگفت:
«بار الها! به سوی تو بازگشتم، مرا ببخشای و توبه ی مرا بپذیر، که ترس در دل دوستان تو و فرزندان رسول تو افکندم.»
حر نزد امام آمد، سلام کرد و عرض نمود: فدایت شوم ای پسر رسول خدا! این من بودم که راه بازگشتن را بر تو بستم و همراه تو شدم و بر شما سخت گرفتم، ولی گمان نمیکردم کار به اینجا بکشد! به خدا اگر میدانستم، هرگز به چنین کاری دست نمیزدم. سپس توبه نمود و درخواست کرد که اولین شخصی باشد که به میدان جنگ میرود …
چون حر به میدان آمد، در میدان نبرد به مردم سخنانی گفت و آنها را موعظه کرد و سپس شروع به جنگ کرد و تعداد زیادی از لشکریان دشمن را کشت…
در آخرین لحظات که هنوز رمقی برای حر باقی مانده بود، چشمانش را باز کرد و حضرت را دید. لبخندی زد و پرسید:ای فرزند رسول خدا! آیا از من راضی شدید؟
امام حسین (علیه السلام) فرمود: “من از تو خوشنودم، خدا از تو راضی باشد.” حر شاد شد و از دنیا رفت و امام (علیه السلام) با اصحابش برای او گریستند. [4]
کسی مانند حر بین دنیا و آخرت، آخرت را انتخاب میکند و شخصی همانند عمر سعد، جهنم را انتخاب مینماید. برخی به وعده های دنیا دلخوش نمیکنند، اما عدهای دیگر، آخرت را نسیه میدانند.[5]! واقعه ی کربلا یکی از بارز ترین مواردی است که اختیار انسانها در انتخاب مسیر زندگی و سرنوشت خودشان را نشان میدهد، زیرا در اين واقعه کسانی بهشت را برای خودشان انتخاب کردند و عدهای جهنم را؛ اما براستی انتخاب ما چیست؟
(برگرفته از کتاب “سحاب رحمت”، تالیف: عباس اسماعیلی یزدی)
برچسب خورده:بشارت بهشت_تاثیر ادب_تاثیر حب اهلبیت_توبه_توبه ی حقیقی_جنگ_حر_حسن انتخاب_سید الشهدا امام حسین_صدای منادی_عاقبت به خیری_فرزند رسول_مسئله ی اختیار
پاورقی ها:
[1] جلاء العیون، صفحه 377 و مشابه آن در امالی صدوق، صفحه 154
[2] مقتل خوارزمی، جلد 1، صفحه 232
[3] عبید الله، به جای حر برای ادامه نبرد با امام حسین (علیه السلام)، عمر سعد را انتخاب کرد. عمر سعد در بین مردان جنگی و نظامی جایی نداشت، همچنین شهرت پهلوانی و شمشیر زنی نیز نداشت؛ اما علت انتخاب او این بود که پدرش مردی مشهور و با سابقه بود و خودش هم فردی زاهد نما، خوشنام و تزویر کار بود. لذا عبیدالله میخواست از وجه ی او سوء استفاده کند؛ چرا که میدانست جنگ با سید الشهدا (علیه السلام) مشکل است و هر کسی زیر بار آن نمیرود
[4] روضة الشهدا، صفحه 280
[5] قبل از اینکه عمر سعد پیشنهاد عبیدالله ابن زیاد را برای ریاست لشکر قبول کند با دوستان و خانواده اش مشورت کرد. همسر، پسر کوچک، دوستان و حتی یکی از دوستان صمیمی پدرش او را از این کار نهی کردند و او را از عاقبت این کار آگاه کردند، اما پسر بزرگش او را تشویق نمود. عمر سعد هم به آنها گفت مقام و ثروت در دنیا نقد است و آخرت نسیه و من نقد را بر نسیه ترجیح میدهم