«مرد خدا، غیور و شجاع …»

  1. Home
  2. »
  3. سیدالشهداء، امام حسین (علیه السلام)
  4. »
  5. «مرد خدا، غیور و شجاع …»

در روز تاسوعا، محاصرۀ سپاه شام بر امام حسین (علیه السلام) و اصحابش به نهایت خود رسید و آنان به قصد جنگ آماده شدند. عباس (علیه السلام) از سر و صدای فراوانی که از سپاه شام برخواسته بود، متوجه موضوع شد و به خدمت سید الشهدا (علیه السلام) آمد و عرض کرد: “برادر! لشکر (عمر سعد) روى به شما آورده‏اند.” حضرت برخاست و فرمود: “اى برادر عبّاس! سوار شو، جانم فداى تو باد و به ملاقات آنان برو.”

عبّاس (علیه السلام) با بیست سوار به سوى لشکر شام شتافت و از آنان پرسید: “هدف شما از این غوغا و حرکت چیست؟” گفتند: “از امیر حکم آمده که به شما بگوییم تا تحت فرمان او در آیید و از او اطاعت کنید؛ وگرنه با شما بجنگیم.” عبّاس (علیه السلام) فرمود: “پس عجله مکنید تا من برگردم و کلام شما را با برادرم در میان بگذارم.” سپس با سرعت به سمت امام(علیه السلام) شتافت و موضوع را با آن حضرت در میان گذاشت. امام حسین(علیه السلام) فرمود: “به سوى ایشان باز گرد و از ایشان مهلتى بخواه که امشب را صبر کنند و نبرد را به فردا بیاندازند که امشب قدرى نماز بجا آورم و دعا و استغفار کنم؛ چرا که خدا مى‏داند که من نماز و تلاوت قرآن و کثرت دعا و استغفار را دوست ‏دارم. [1]

 بدین ترتیب موقعیتی فراهم شد تا امام حسین (علیه السلام) و یاران‌شان تمام شب را به عبادت و دعا، تلاوت قرآن، تضرّع و مناجات سپری کنند آن سان که صدای تلاوت قرآن و مناجات از سپاه ایشان به آسمان بلند بود.

چون صبح عاشورا فرا رسید، لشکر شام آغازگر جنگ بودند. ابتدا عمر سعد تیری به جانب آن حضرت افکند و لشکر او نیز سپاه امام حسین (علیه السلام) را تیر باران کردند. تیرها مثل باران بر لشکر امام (علیه السلام) می‌بارید. سپس سید الشهدا(علیه السلام) رو به اصحاب خویش کرده فرمود: “برخیزید و از براى مرگ، مهیا شوید که چاره اى از آن نیست، خدا شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد.” پس از صدور فرمان، اصحاب مشغول جنگ شدند و پیاپی حمله می‌کردند و شجاعانه نبرد می‌نمودند تا آنکه افراد سپاه امام(علیه السلام) یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند.

چون عصر عاشورا فرا رسید، دیگر از یاران امام (علیه السلام) کسی باقی نمانده بود. در این هنگام سید الشهدا (علیه السلام) به اطراف خویش نگاه کرد و تمام هفتاد و دو تن از یاران و اهل بیت خود را شهید و کشته بر روى زمین دید. لذا خود پس از وداع با زنان و فرزندان، عزم میدان کرد و مبارز طلبید. هر کس در برابر او ظاهر می‌شد، به هلاکت مى‏رسید تا آن که آن حضرت تعداد بسیاری از شجاعان لشکر مقابل را نقش زمین ساخت.

یکی از راویان واقعه کربلا که در شمار لشکریان دشمن قرار داشت، می‌گوید: “به خدا قسم هرگز مردى را ندیدم که در محاصره لشکریان بسیار باشد و آنان تمامی یاران و فرزندان او را کشته و خانواده او را محاصره و مستأصل ساخته باشند، و با همۀ این شرایط همانند حسین (علیه السلام) همچنان شجاعت و قوت قلب داشته باشد. او با همۀ مصائبی که احاطه‌اش کرده بود و با وجود تشنگی و گرمای زیاد و نیز جراحت‌های جنگی، مضطرب نبود، وقار از شخصیتش و رفتارش دور نمی‌شد و تزلزل در وجودش راه نمی‌یافت و با این حال به جنگ ادامه می‌داد. گاهى که دلاوران بر او حمله مى‏کردند، چنان بر ایشان مى‏تاخت که ایشان چون گلّه گرگ دیده مى‏رمیدند و از پیش روى آن فرزند شیر خدا مى‏گریختند. هنگامی که دوباره لشکر گرد هم مى‏آمدند و آن سى هزار نفر دیگر بار به جنگ او می‌شتافتند، آن حضرت بر آن لشکر انبوه حمله مى نمود و آنان مانند دسته ملخ‌ها از مقابل او متفرّق و پراکنده مى‏شدند و اطراف او از دشمن خالی مى‏گشت. پس از قلب لشکر روى به مرکز آن مى‏نمود و ذکر «لا حول و لا قوّة الا بالله» را تلاوت مى‏فرمود.[2]

ابن شهر آشوب و دیگران نقل کرده‏اند که آن حضرت، به غیر از افرادی که مجروح نمود، تعداد زیادی از آن لشکر را به درک فرستاد. در این وقت، عمر سعد دریافت که هیچ کس توانایى آن را ندارد که به تنهایی در برابر امام حسین(علیه السلام) بجنگد و اگر کار بدین گونه ادامه یابد، آن حضرت تمام لشکر را طعمه شمشیر خویش می‌گرداند. لذا بر سپاهیان خویش فریاد زد و گفت: “واى بر شما! آیا مى‏دانید که با چه کسی جنگ دارید و با چه شجاعى رزم مى کنید؟ این فرزند پیروز همه پیروزها، على بن ابى طالب (علیه السلام) است. این پسر آن پدری است که شجاعان عرب و دلیران روزگار را به خاک هلاک افکنده است. همگى هم دست شوید و با هم بر او حمله کنید[3].”

پس سپاهیان (به صورت گروهی) بر آن حضرت حمله کردند، اما باز نیز تعداد زیادی از دشمن به شمشیر شجاعت امام (علیه السلام) نقش بر زمین گشتند. سپس آن حضرت از شدت تشنگى، راه فرات را در پیش گرفت. کوفیان می‌دانستند که اگر سید الشهدا (علیه السلام) آب بنوشد، قوت او مضاعف خواهد شد. لذا در مسیر شریعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هرگاه آن حضرت قصد فرات مى‏نمود، بر او حمله مى‏کردند و او را بر مى‏گردانیدند تا امام حسین (علیه السلام) همچنان با لب تشنه و بدن خسته به جنگ ادامه دهد.

لشکر از همه طرف بر آن بزرگوار حمله آوردند و تیراندازان که عدد آن‏ها به چهار هزار نفر مى‏رسید، تیرها بر کمان نهادند و به سوى آن حضرت رها کردند. تمامی سپاه، دور امام (علیه السلام) را احاطه کردند و میان او و خیمه هایش حایل شدند و گروهی به سمت خیمه‌ها یورش بردند. چون امام حسین (علیه السلام) متوجه شد، بانگ زد و فرمود: “اى شیعیان آل ابوسفیان! اگر دست از دین برداشتید و از روز قیامت و معاد نمى‏ترسید، پس (لا اقل) در دنیا آزاد مرد باشید.”

شمر که فریاد امام (علیه السلام) را شنید، رو به آن حضرت کرد و گفت: “چه مى‏گویى اى پسر فاطمه؟”

امام حسین(علیه السلام) پاسخ داد: “مى‏گویم من با شما جنگ دارم و شما با من نبرد مى‏کنید، زنان چه گناهی دارند؟ پس (لا اقل) تا من زنده‏ام، افراد سرکش خویش را بازدارید که به خیمه‌های من تعرض نکنند.”

در این هنگام شمر فریاد زد: “اى لشکر! از خیمه‌های این مرد دور شوید که مردی کریم و بزرگوار است و آماده کشتن او شوید که مقصود ما همین است.[4]

آن گاه، لشکر به دستور عمر سعد، بار دیگر از همه طرف امام حسین (علیه السلام) را احاطه کرده و از هر سو، او را تیرباران نمودند. آن حضرت تیرها را در راه خدا بر صورت و گلو و سینه مبارک خود مى‏خرید و از کثرت تیر که بر شبکه‌های زره آن حضرت نشست، سینه مبارکش چون پشت خارپشت گشت. در این هنگام، آن حضرت از جنگ باز ایستاد و لشکر نیز در مقابلش لحظه‌ای توقّف نمودند. پس از آن، لشکریان مجددا رو به سید الشهدا(علیه السلام) آوردند و او را دایره وار احاطه کردند و بدین ترتیب، او را با لب تشنه، مظلومانه به شهادت رسانیدند..

برگرفته از کتاب منتهی الآمال”، اثر مرحوم شیخ عباس قمی(ره) (با برخی تغییرات)

برچسب خورده:آزاد مرد_استغفار_تلاوت قرآن_سید الشهدا امام حسین_شهادت امام حسین ع_کثرت دعا_لا حول و لا قوّة الا بالله_لب تشنه_مرد خدا، غیور و شجاع_ نماز

 

پاورقی ها:

[1] ارشاد مفید، جلد 2، صفحه 81-91

[2] تاریخ طبری، جلد 6، صفحه 259 – مقتل ابی مخنف، صفحه 194 (از قول عبدالله بن عمار بن یغوث)- لهوف، صفحه 119- بحار الانوار، جلد 45، صفحه 50

[3] مناقب ابن شهر آشوب، جلد 4، صفحه 110

[4] بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 51

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *