مغيرةبنشعبه، والی منصوب معاویه در بصره بود. در زمانیکه معاويه برای محکمکردن جانشينی پسرش، يزيد، تلاش میکرد، مغيرةبنشعبه برای تثبيت حکومت خود در بصره همراه با پسرش نزد معاويه در شام رفتند.
پسر مغيره میگويد: “شبی پدرم از نزد معاويه بازگشت اما او را بسيار ناراحت ديدم. وقتی علت را جويا شدم، پدرم گفت: “من معاويه را بیدين میدانستم، اما نه تا اين اندازه. با معاويه تنها بوديم و کسی هم با ما نبود. به او گفتم: “تو خليفه هستی و هيچ قدرت و نيرویی، در مقابله با تو نيست؛ چرا آلابیطالب – فرزندان اميرمؤمنان (عليه السلام) – و بنیهاشم را اينگونه آزار و اذيت میکنی؟! کمی از سختی و ناراحتی آنان کم کن.”
معاويه با خشم من را خطاب قرار داد و گفت: “تو خيال میکنی ما به نتيجه رسيدهايم؟ اوضاع آنگونه که میخواهيم، نيست. مگر نمیبينی هر روز پنج نوبت در منارهها، “اشهد ان محمداً رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)” بلند می شود؟ به خدا قسم می خواهم اين نام را بميرانم و از بين ببرم.[1]
آنچه که معاويه به مغيره گفت، پرده از برنامهای سرّی برداشت که چون زمان معاويه کاملاً عملی نشد، اجباراً به بعد از مرگ او موکول شد.
متأسفانه بعد از پيامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم)، حاکمان مسلمین (که در سقيفه گرد هم آمدند) اين تفکر را در ميان مردم القا کرده بودند که دیدگاه شخص خليفه، ملاک دين است. هر کجا خليفهی مسلمين امری را صلاح بداند و به آن فرمان دهد، دستور او (حتی اگر در تضاد با مبانی اسلام باشد) شرعی و مطاع خواهد بود. بر اساس اين تئوری، سرپيچی از فرمان خليفه، جرم و مستوجب عقوبت بود. اين نوع تفکر آن چنان در ميان مردم رسوخ کردهبود که اگر خليفه در مورد شخصی اعلان کفر و الحاد میکرد، از سوی مردم پذيرفته میشد. در اين نظام، فرق نداشت خليفه با شورا سر کار آمده باشد يا با جنگ و ديکتاتوری به قدرت رسيده باشد. در چنين شرايطی اگر مسلمانان را به قتل و فحشا و امثال آن امر نمايد، مسلمانان بايد از او اطاعت کنند. در اين اطاعت نيز، مسلمانان چون به امر خليفه گردن نهادهاند، مستوجب بهشت میشوند! بر اساس این دیدگاه، خدا خود میداند با خليفه چه رفتاری داشتهباشد، خواه او را ببخشد و يا او را عقاب کند و به جهنم بفرستد. بر همين اساس است که شمربنذیالجوشن – قاتل امام حسين (عليه السلام) – خود را مردی شريف میداند و به کشتن پسر پيامبر خدا (صلی الله عليه و آله و سلم) افتخار میکند و میگويد: “من کاری را انجام دادم که به من فرمان داده شده بود!”[2] اين دیدگاه مسموم، خطر بزرگی بود که اساس اسلام را تهديد میکرد و امام حسين (عليه السلام) با چنين وضعيتی مواجه بودند.
در چنين شرايطی، امام حسين (عليه السلام) به درخواست يزيد برای پذيرش بيعت جواب رد دادند و اعلام کردند که بههيچوجه حاضر به بيعت با او نيستند و با اين تصميم در مقابل تفکر اموی ايستادگی کردند و بزرگترین ضربه را به برنامهی معاویه وارد کردند. شوک حاصل از شهادت او و یارانش که کل سرزمین اسلامی را در نوردید، بنیان تزویر دستگاه خلافت را به سختی تکان داد. دستگاهی که سالهای سال و مرحلهبهمرحله جامعهی اسلامی را در جهت مخالف تعالیم قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سوق داده بود. برکت خون سیدالشهداء (عليه السلام) و مجاهدت ائمهی پس از او (عليهم السلام) در تعلیم و گسترش معارف اصیل اسلامی، حقیقتاً عامل زندهماندن اسلام در اعصار و قرون بعد بود.
اگر چه حسین (علیه السلام) و یارانش در سرزمین کربلا به خون خفتند، فرزندان و بازماندگان او (در رأس ایشان زینب و امام علیبنالحسین (علیهما السلام)) به خوبی در نقش پیامبران کربلا ظاهر شدند. کاروان بازماندگان، در عین تحمل رنجها و مصیبتها، بخشهایی از سرزمین اسلامی را درنوردید و پیام حرکت امام حسین (علیه السلام) را به مسلمانان خفته رساند؛ پیامی که در کربلا و در قرن یکم هجری محصور نشد. از این روست که هر سال میلیونها مسلمان، در سالگرد چهلم واقعهی عاشورا، در سرزمین کربلا گرد هم میآیند تا مقاومت و صبر بینظیر حسین (علیه السلام) و کاروان کوچکش را گرامی بدارند و از آن در طی مسیر توحید الهام بگیرند.
(بازخوانی برخی زوايای عاشورا بر اساس درسگفتارهايی از “مرحوم آيت الله علامه شيخ محمدرضا جعفری”)
برچسب خورده:آزار و اذيت_اسلام و حياتی دوباره_اشهد ان محمداً رسول الله_تثبيت حکومت_تلاش خليفه_دشمنان اهل بیت_سید الشهدا امام حسین_سیدالشهداء
پاورقیها:
[1] شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد (جلد 5، صفحه 129 و 130)
[2] (لسان المیزان: 3/504)