از سختیهای زندگی، کم مانده بود تا از پای درآیم. تنگ دستی شدیدی گریبان گیرم گشته بود. با این که قناعت پیشه بودم اما اوضاعم رو به بهبود نمیگذاشت. آن قدر وضعم سخت شده بود که با خود گفتم: نزد
باسمه تعالی به گذشته پرمشقت خویش میاندیشید. به یادش میافتاد که چه روزهای تلخ و پر مرارتی را پشت سر گذاشته؛ روزهایی که حتی قادر نبود غذای روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید.با خود فکر میکرد که چگونه