تشنگی

«وای از بعد تو…»

سکوت، دشت را فرا گرفته است. دخترک به یک نقطه خیره نگاه می‌کند و شوری عجیب در دلش افتاده‌است. دیگر تشنگی از خاطرش رفته‌است و فقط یک خواسته دارد: که عمو برگردد… سه روز است دشمن آب را به روی

بیشتر بخوانید...

«عاشقت را دریاب…»

عباس (علیه السلام) مشک را چون عزیزترین کودک جهان در آغوش گرفته و بند قنداقه اش را به دور گردن انداخته، با دست چپ، سپر را حایل مشک کرده و با دست راست شمشیر را در هوا می‌چرخاند و پیش

بیشتر بخوانید...