ابراهیم ادهم روایت کرده که: “من با قافله در صحرا مى رفتم. کارى پیش آمد و از قافله جدا گشتم. پس ناگهان با کودکى که در حال راه رفتن بود، برخورد کردم. گفتم: سبحان الله! صحرایى بى آب و علف و کودکى که در آن…