باسمه تعالی
پس از به شهادت رسیدن امام رضا(علیه السلام) در خراسان بهوسیله مأمون عباسی، دوران امامت امام جواد (علیه السلام) آغاز گشت. موجى از ناخشنودى عمومى به خاطر کشته شدن امام رضا (علیه السلام) به دست مأمون، جهان اسلام را فرا گرفته بود. مأمون عباسى از خراسان به بغداد مهاجرت کرد و آنجا را مجددا پایتخت خلافت قرار داد. مأمون براى سرپوش نهادن بر خیانت خود در حق امام رضا (علیه السلام) و براى رویارویى با خواص عباسیان و نيز به خاطر دلجويی از عموم مردم، فرستادهای به مدينه روانه کرد و طی دعوتی رسمی امام جواد (علیه السلام) را از مدینه به بغداد طلبید.
امام جواد (علیه السلام) روزى از دوران اقامتشان در بغداد، در حال عبور از خیابان بود. مردم در مسیر آن حضرت جمع شده بودند و هر يک سعی میکردند امام را ببینند. یکى از کسانى که در آن روز به جمع تماشاگران پیوست، مردی زيدی مذهب[1]روانه بغداد شدم و همین که به آنجا رسیدم، دیدم مردم در حرکت و اضطرابند، میدوند و برخی به بالای بلندیها میروند و بعضی ایستادهاند.
پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: “ابن الرضا، ابن الرضا”، (یعنی امام جواد، فرزند امام رضا (علیهما السلام)) میآید. با خود گفتم: “به خدا سوگند من نیز میایستم تا او را ببینم.”
به ناگاه دیدم که سوار بر چهارپايی پدیدار شد. با خود گفتم: “خداوند امامیه را از رحمت خود دور بدارد، چرا که اعتقاد دارند که خداوند طاعت این جوان را واجب نموده است!”
تا این فکر در ذهن من گذشت، امام (علیه السلام) راه خود را به طرف من تغییر داد و فرمود: “ای قاسم بن عبدالرحمن! «(قوم ثمود گفتند:) آیا ما باید از بشرى همانند خود (صالح (علیه السلام)) پیروى کنیم؟! اگر چنین کنیم در گمراهى و جنون خواهیم بود!»”[2]
دوباره در دل خویش گفتم: “بی شک او ساحر است.”
بار دیگر امام (علیه السلام) به سوی من بازگشت و فرمود: “« آیا از میان ما تنها بر او (صالح (علیه السلام)) وحى نازل شده؟! نه، او (صالح (علیه السلام)) بسیار دروغگو و هوس باز است!»”[3]”
قاسم ادامه میدهد: امام (علیه السلام) از خطورات ذهنی من خبر داد و رفت. در این هنگام بود که من از اعتقاد باطل خود بازگشتم و به امامت ابن الرضا (علیهما السلام) ایمان آوردم و شهادت دادم که او حجت خداوند بر مردم است و به او اعتقاد پیدا کردم…[4]
امام جواد (علیه السلام) با تلاوت این آیات شریفه، به طور غیر مستقیم او را نسبت به قضاوت نا صحيحش متذکر نمودند. امام با قرائت آيه اول (آيه 24 سوره قمر)، قضاوت قاسم را به تعجب بيجای قوم ثمود نسبت به اينکه پيامبری از قوم خودشان برای آنها برانگيخته شده بود، تشبيه نمودند. برای قوم ثمود گران بود که فردی از قوم خودشان به پيامبری برانگيحته شود و از او پيروی کنند؛ حالآنکه اگر شخصی از جانب خداوند به مقام و مأموريتی الهی برگزيده شود، قطعا الزامات و ويژگیهای مورد نياز آن مقام خاص نيز از طرف خداوند به او اعطا خواهد شد. مقام امامت هم تابع همين قاعده است و امام، منصوب از جانب خداوند است و کمی سن مانعی برای تنفيذ خواست خداوند محسوب نمیشود. در ادامه از آنجا که قاسم از اطلاع امام از نام و فکر او، و همچنين استدلال آن حضرت متعجب شده بود و پيش خود ايشان را ساحر ناميده بود؛ امام آيهای ديگر را در پاسخ او مطرح کردند. اين آيه قرآن کريم (آيه 25 سوره قمر) نشانگر آن است که پيامبران و اوليای الهی به وسیله وحی با ساحت قدس خداوند مرتبط و از علمی الهی برخوردار میباشند و از باطن اشخاص مطلع میگردد، و علم ايشان قابل مقايسه با پیشگویی پیشگویان و یا سحر ساحران نيست که ابطالپذير و محدود میباشد.
«برگرفته از کتاب “هدایتگران راه نور؛ زندگانى امام محمد تقى (علیه السلام)”، تالیف “آیت الله سید محمدتقی مدرسی”(با تصرف و اضافات)»
پاورقی ها:
[1] زیدیه” فرقه ای از شیعیان است. پیدایش فرقه زیدیه به[1] قرن دوم هجری باز میگردد. آنان پس از امام حسین (علیه السلام)، زید فرزند امام سجاد (علیه السلام) را امام میدانند
[2] (سوره قمر، آیه 24)
[3] (سوره قمر، آیه 25)
[4] کشف الغمه، جلد 2، صفحه 3