«زود قضاوت نکنیم!»
از عنایاتی که خداوند متعال به برگزیدگان خود در میان مردم نموده، این است که به آنها تواناییهای ویژهای عطا کرده است. این موضوع در طول تاریخ به عنوان یکی از نشانههای ایمان مردم به حقانیت نمایندگان خداوند در میان آنها به شمار میآمد. در این میان مواردی نیز وجود دارد که جنبههای هدایتگری و تربیتی آنها برجسته تر مینماید.
شقیق بلخی که در دوران حیات امام کاظم(علیه السلام) میزیسته است، در ماجرایی که برای او رخ داد، گوشهای از این کرامات را بازگو میکند:
در سال 149 ه.ق به قصد حج، حرکت کردم و در شهر قادسیه[1] فرود آمدم. در حالی که به فراوانی مردم و زینت آنان مینگریستم، نگاهم به جوانی خوش سیما و گندمگون افتاد که روی لباسش جامهای پشمین دربر کرده بود؛ نعلین به پا داشت و جدا از همه نشسته بود. با خود گفتم که حتماً این جوان از افرادی است که میخواهند خود را در این سفر بر مردم تحمیل کند. به خدا قسم پیش او میروم و او را سرزنش میکنم. نزدیک او رفتم. چون جوان مرا دید که به طرف او میروم گفت:
“ای شقیق ! از بسیاری از گمانها پرهیز کنید که برخی از گمانها گناه است[2]. “
آنگاه مرا وانهاد و رفت. باخود گفتم عجب حادثه ی بزرگی! او از آنچه با خود گفته بودم، سخن گفت و مرا با نام صدا زد. این حتما بنده ی صالحی است. باید به او برسم و از او بخواهم که مرا حلال کند. با شتاب در پی او روانه شدم، اما نتوانستم و او از دید من پنهان شد.
چون در منزلگاه “واقصه[3]” فرود آمدیم، ناگاه او را دیدم که به نماز ایستاده و اعضای بدنش میلرزد و اشک از چشمانش سرازیر است. با خود گفتم این همان مرد است. اینک به سوی او میروم و حلالیت میطلبم. پس درنگ کردم تا نماز ایشان به اتمام رسید. سپس رو به سوی او کردم. همین که چشم او به من افتاد گفت:
“ای شقیق! بخوان: «و همانا من (خداوند) آمرزگارم برای کسی که توبه کرد و ایمان آورد و کار شایسته انجام داده سپس هدایت شد[4]. “
سپس مرا وانهاد و رفت. با خود گفتم که این جوان از ابدال (اولیاء الله) است. او دوبار از نهان من خبر داد.
بعد از اینکه وارد مکه شده بودم، شبی او را در کنار قبة الشراب (کنار اطاقک چاه زمزم) دیدم. نیمی از شب گذشته بود. او با خشوع و آه و ناله نماز میگزارد و در همین حال بود که شب به پایان رسید. چون سپیده دمید، بر جایگاه نمازش نشست و به گفتن تسبیح پرداخت. سپس نماز صبح را خواند و هفت بار به گرد خانه خدا طواف کرد و بیرون رفت. من در پی او رفتم و ناگاه دیدم که او بر خلاف وضعی که در طول راه داشت، صاحب خدم و حشم است و مردم به گرد او جمع میشوند و بر او سلام میکنند. از یکی از کسانی که نزدیک او بود پرسیدم: این جوان کیست؟ پاسخ داد:
“این جوان موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب(علیهم السلام) است.”
در میان کرامت هایی که از ائمه ی اطهار (علیهم السلام) نقل شده است، میتوان پندهای ارزشمندی یافت. ازجمله آیهای که امام کاظم (علیه السلام) در ملاقات اول خود با شقیق مطرح فرمودند، حاوی نکته ی قابل تاملی است. حقیقتا ما چه تصوری در مورد انسان هایی که در اطرافمان هستند داریم و چگونه در مورد مردمان پیرامون خود میاندیشیم؟ چه زیبا است اگر از تذکر امام (علیه السلام) نسبت به این آیه ی شریفه توشه بگیریم و از پیش داوری در مورد مردم خودداری کرده و گمان هایی را که ممکن است ما را به ورطه ی گناه بکشاند، از خود دور کنیم …
برگرفته از کتاب: “زندگی چهارده معصوم”، تالیف: “آیت الله سید محمد تقی مدرسی”(همراه با اندکی تصرف)
پاورقی ها:
[1] یکی از شهرهای عراق است که تاکوفه ۱۵میل فاصله دارد
[2] (سوره ی حجرات، آیه 12)
[3] نام يكى از منازل مسير کوفه به مکه
[4] (سوره ی طه، آیه 82)