آخرين تدبیر

باسمه تعالی

پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیش از رحلتش چون می‌دانست که امتش در کنار دریای متلاطم فتنه‌ها و آشفتگی‌ها قرار گرفته است، نگران آینده بود.

پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمدتاً از عده‌‌ای از اطرافيانش نگران بود که که در زمره مسلمین جای گرفته بودند و در کمین نشسته بودند. در این شرایط پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) احساس می‌کرد که جامعه به طرف عقب برمی‌گردد و به عبارت دیگر سنن قبيله‌ای و نژادپرستی عرب جاهلی که از بدو شروع رسالتشان با آن به مبارزه پرداخت را، در حال زنده شدن می‌دید.

با وجود این قبیل مشکلات و در چنین موقعیت حساس، پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم داشت که لشکر پرشوری را به ناحیه دور افتاده‌ای گسیل دارد. با اینکه قبل از بیماری امر به تجهیز و حرکت لشکر فرموده بود، با این حال در روز دوم بیماریش پرچم را به دست جوانی به نام “اسامه فرزند زید” داد و او را به فرماندهی لشکر مأمور فرمود.[1] پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به بزرگان مهاجر و انصار و چهره‌های شناخته شده ایشان دستور داد تحت امر این فرمانده جوان با این جمعیت به ناحیه بَلقاء واقع در سرزمین شام بروند.

رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس از تجهیز لشکر امر فرمود اسامه و لشکريان تحت امر او هرچه زودتر از مدینه بیرون روند[2]و علاوه بر اين کسانی که از حرکت تخلف کنند را لعن فرمود[3] و نسبت به آنها به شدت خشمگین شد. این تصميمِ پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از وجوه متعدد قابل بررسی است. زیرا در آن محیط حساسی که توصیف شد و در زمان بیماری پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، فرماندهی بزرگترین سپاه اسلامی آن روز، به جوانی سپرده شد و مقرّر گشت این جوان بر بزرگان مسلمین فرماندهی داشته باشد؛ آن هم در حالی که فرماندهان جنگی و رؤسای قبایل و یاران پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در میان آن بزرگان حضور داشتند که برای خودشان مقام و منزلتی بالاتر از فرمانده جوانشان متصور بودند.

اما برخی مسلمین از پیوستن به این لشکر علیرغم اصرار پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و تأکید شدید و توبیخ و لعن بر متخلّفین، باز کوتاهی کرده و طفره رفتند.[4] این دسته از مسلمین با فرماندهی این جوان مخالفت کردند؛ در صورتی که اگر واقعا روحشان از تعالیم اسلام بهره‌مند شده بود، می‌دانستند پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از روی هوی و هوس حرفی نمی‌زند[5] و آنها حق چنین مخالفتی نداشتند. با اینکه پیغمبر می‌دانست که فتنه‌های بزرگی برای امتش بعد از خود در پيش است، چطور می‌شود که شهر را از وجود بزرگان و مهاجرین و انصار تخلیه کند؟

البته همه این مطالب برای انجام گرفتن یک امر مهم و عظیم صورت گرفت که اهمیت آن بیشتر از ظواهری است که مردم تصور می‌کردند. از این تصميم پيامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌توان نکات و پيام‌های زير را برای امت اسلامی استنباط نمود:

اولاً: پيامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مسلمین را برای قبول قاعده لیاقت و شایستگی در زمان حيات خودشان عملاً آماده نمود و فهماند که شهرت و سالخوردگی اساس استحقاق رهبری و ولایت نیست. لذا قضیه اسامه برای این بود که مردم در آينده ولایت و رهبری علی (علیه السلام) را با سنی کمتر نسبت به چهره‌های برجسته مسلمین بپذیرند.

ثانیا ً: پيامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قصد داشت قبل از رحلتش طمع‌کاران در امر خلافت که آن زمان در شهر بودند و حق خلافت را از صاحب اصلی آن سلب خواهند کرد، از شهر خارج کند. لذا هر شخصیت معروفی را که سرش برای ریاست می‌جنبيد جزو لشگر قرار داد. ولی علی (علیه السلام) را مشمول ندانست و حتی هیچ کدام از طرفداران و همراهان علی (علیه السلام) را وارد لشکر ننمود و نام هیچ کدام را برای لشکر اسامه ذکر نکرد.[6]

البته این است علت تأخیر آن جمعیت از همراهی با سپاه اسامه و به همین جهت بود که با نشر شایعات راجع به وفات پیغمبر مانع حرکت اردو می‌شدند تا به هر بهانه‌ای در مدينه باقی بمانند.

ثالثا ً: پیغمبر قصد داشت تمایلات کسانی را که برای احراز خلافت تلاش زيادی می‌کنند، کاهش دهد و برای خودشان و مردم ثابت کند آن کسی که مأمور به اطاعت از فرمانده جوانی می‌شود و لیاقت فرماندهی اردویی را ندارد، چگونه ممکن است برای امر مهم ولایت کلی همه مسلمین صلاحیت داشته باشد؟

به طور خلاصه بايد گفت نزدیکی رحلت پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نگرانی ايشان نسبت به وقايع بعد از رحلتشان، همگی نشان‌دهنده آنست که اعزام اسامه به عنوان فرمانده سپاه اسلام در حقيقت يکی از آخرين تدبيرهای پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای تثبيت جانشينی علی بن ابیطالب (علیهما السلام) بوده است. اما متأسفانه در اين جريان، افراد مهمی که منظور نظر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند، به سپاه اسامه نپیوستند و بعد از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در وقایعی که در مدینه رخ داد، نقش آفرینی نمودند.

(برگرفته از کتاب “ماجرای سقیفه” نویسنده “مرحوم علامه محمد رضا مظفر”، ترجمه “سيد غلامرضا سعيدی”، با اندکی تغييرات)

 


پاورقی ها:

[1] اعزام سپاه اسامه در بسياری از منابع تاريخی اهل سنت ذکر شده است که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

السيرة الحلبية، ج 3، ص 227 ـ الطبقات الكبری لمحمد بن سعد، ج 2، ص 90 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج 2، ص 55 ـ عمده القاري في شرح صحيح بخاري، ج 18، ص 76.

[2] تاریخ الاسلام ذهبی، ج 3، ص 19 و تاریخ الخلفاء سیوطی، ص 82.

[3] الملل و النحل شهرستاني، ج 1، ص 129 ـ المواقف جرجاني، ج 8، ص 619.

[4] فتح الباري في شرح صحيح البخاري ج 8، ص 115، السيرة الحلبية، ج 3، ص 227.

[5] سوره مبارکه نجم، آيه 3.

[6] شواهد متعددی وجود دارد که نشان می‌دهد پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عليرغم امر بزرگان مهاجر و انصار به پيوستن به سپاه اسامه، اميرالمؤمنين علی عليه السلام را از همراهی سپاه اسامه مستثنی کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *