باسمه تعالی
یکی از صفات بسیار عالی انسان، “شرح صدر” است. شرح صدر به معنی پرحوصله و پر تحمل بودن و دریادل بودن است. نقطهی مقابل آن، “ضیق صدر” است؛ ضيق صدر همان کمحوصلگی و کمتحملی و زود از کوره در رفتن است. شرح صدر از نظر قرآن مقدمه هدایت است و ضیق صدر علامت ضلالت است. خداوند در قرآن كريم میفرمايد:
“اگر خدا بخواهد کسی را هدایت کند، به او شرح صدر در مورد اسلام عنایت میکند، و آن كس را كه (بخاطر اعمال خلافش) بخواهد گمراه سازد، سينهاش را آنچنان تنگ میسازد كه گويا میخواهد به آسمان بالا برود…”[1][2]
شرح صدر سرمایه عظیمی است، زیرا وقتی حضرت موسی (علیه السلام) از جانب خداوند مامور میشود تا به مقابله با فرعون برود، اولین چیزی که از خداوند میخواهد، شرح صدر است. وقتی شنید که خدایش فرمود: “برو به سوی فرعون که طغیان کرده است”[3] فهمید که بار سنگینی بر دوشش نهادهاند و به نیروی روحی عظیمی نیاز دارد. حضرت موسی (علیه السلام) دید از یک سو با جبار متکبری همانند فرعون باید طرف گردد و از دیگر سو با طایفه بنیاسرائیل جاهل و متعصب، باید همافق گردد که هر دم بهانهای دارند و تخلفی می کنند و دشواریها به وجود میآورند؛ همانها که وقتی از میقات برگشت، دید که گوسالهای را به جای خدا میپرستند!
آری، وقتی آن پیامبر عظیمالشأن به پیامبری مبعوث شد، دست به دعا برداشت و گفت: “خدای من! اولین سلاحی که در این میدان از تو می خواهم، شرح صدر است؛ به سینه ام گشایش ده، روحم را همچون دریایی ژرف و عمیق ساز تا در برابر حوادث گوناگون طوفانی نشود.”[4]
همین شرح صدر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، زندگی ایشان را مملو از مکارم اخلاق کرده بود. ایشان در زمانی که در مکه زندگی میکرد، قدرتی نداشت و از هر سو مورد آزار و اذیت مشرکان بود و نمیتوانست از خود دفاع کند. اما در مدینه در رأس قدرت بود و حکومت مقتدری را بنا نهاده بود و قوم یهود تحت سیطره حکومت ایشان بودند و میتوانست درباره بدخواهانش همانند بسیاری از رهبران آن زمان، هر گونهای که بخواهد اعمال قدرت کند. ولی نعمت شرح صدر خدادادی ایشان، تحمل آن همه لطمات و صدمات جسمی و روحی را برای آن حضرت، چه در مکه و چه در مدینه امکان پذیر نموده بود.
به عنوان نمونه، جوانی از یک خانواده یهودی، بر اثر سوء تربیت خانوادگی و دشمنی با آن حضرت، هر روز وقتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از زیر دیوار کوچه رد می شد، او ظرفی پر از خاکستر می کرد و از بالای پشت بام خانهاش، بر سر آن حضرت میریخت و تن و لباس ایشان را آلوده میساخت.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به یارانش سفارش کرده و فرموده بود: “در مقابل آزار و اهانتی که به شخص من میشود، شما حق نشان دادن عکس العمل ندارید و اگر کسی در غیابم به من اهانتی کرده است، حق ندارید به من بگویید و قلبم را نسبت به او مکدر کنید.”
مدتی به همین منوال گذشت. روزی پیامبر مهربانی متوجه شدند که جوان نیامد. این نیامدن جوان، دو سه روز دیگر نیز تکرار شد. حضرت جویای حالش شد، آن گونهای که کسی جویای حال دوستانش میشود. یاران ایشان گفتند او بیمار است و بستری شده.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از فراغت از نماز، در مسجد به اصحابش فرمود: “با هم به عیادت مریضی برویم”. ایشان حرکت کرده و پشت در خانهای ایستاد. اصحاب گفتند: “آقا! اینجا خانه یک مرد یهودی است”. حضرت فرمود: “می دانم!”، سپس در زد؛ مرد یهودی، پدر آن جوان، در را باز کرد. تا چشمش به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) افتاد، غرق در تعجب و حیرت شد که آن حضرت کجا و در خانه من کجا؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: “پسر شما مریض است. آمدهام عیادتش کنم؛ چند لحظه می نشینم و بر میخیزم”. مرد شرمنده شد و به طرف اتاق پسرش دوید و گفت: “ای پسر! چه نشستهای که پیامبر اسلام به عیادتت آمده است”. پسر خجالتزده شد و با خود گفت: “ای عجب! آن جسارت از من و این کرامت از او …”. از شدت سرافکندگی سر زیر لحاف برد که چشمانش به دیدگان آن حضرت نیفتد.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) کنار بستر او نشست و فرمود: “جوان، هر روز یادی از ما میکردی؛ چند روز نیامدی. شنیدم بیمار شدهای. آمدم عیادتت کنم و دربارهات دعا کنم که خدا شفایت دهد و موفقت گرداند.”
جوان که خود را از شدت شرم و خجالت گم کرده بود در حالی که اشک می ریخت، گفت:”اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله”، و اقرار به اسلام کرد و در آن روز، تمام افراد خانوادهی آن جوان مسلمان شدند…
(برگرفته از کتاب “خاتم انبیا، رحمت بی انتها”، تالیف: “آیت الله سید محمد ضیاء آبادی”)
پاورقیها:
[1] (سوره انعام، آیه 125)
[2] برخی از مردم در رابطه با مسایل دینی کمتحمل هستند و حوصلهای برای تفحص و یادگیری ندارند. در صورتیکه در پیگیری مسایل کماهمیتتر، بانشاط و کوشا هستند. چقدر خوب هست، انسان صبر و تحمل خود را در برابر قرآن و دین بسنجد و ببیند که آیا علایق او، او را به خدا نزدیک میکند یا زمینه غضب خداوند است.
[3] (سوره نازعات، آیه 17)
[4] (سوره طه، آیه 25)