“واپسین لحظات سردار وفا”

  1. خانه
  2. »
  3. حضرت ابالفضل العباس (عليه السلام)
  4. »
  5. “واپسین لحظات سردار وفا”

وقتی عباس تنهایی امام حسین (علیه السلام) را دید، نزد برادرش رفت و عرض کرد: “برادر جان اجازه میدان می دهی؟” در این هنگام امام حسین (علیه السلام) گریه شدیدی نمود و سپس فرمود: “برادرم تو علمدار سپاه من و موجب همبستگی ما هستی” … عباس (علیه السلام) عرض کرد: “جان برادر فدای تو ای آقای من! دیگر سینه ام از زندگی دنیا به تنگ آمده است و می خواهم از این منافقین انتقام گیرم.” امام حسین (علیه السلام) فرمودند: “حالا که به میدان می روی، پس اندکی آب برای این کودکان تهیه کن.” راوی می گوید: “هنگامی که امام حسین (علیه السلام) به برادرش اذن میدان داد، عباس (علیه السلام) چون کوهی عظیم و در حالی که قلبش همانند صخره ای مستحکم استوار بود، برای مبارزه برخاست؛ چرا که او سواری شجاع و پهلوانی دلاور بود و در پرتاب نیزه و شمشیرزنی در میدان مبارزه با کفار، جسارت فراوانی داشت.”

عباس با دلی قوی، دشمنان بسیاری را که مانع دسترسی به آب بودند، متفرق نمود و به روایت بعضی از مورخان، تا شش مرتبه لشکر به او هجوم آورد که نگذارد آب بردارد، ولی او آنها را دور کرد و سرانجام آنها را از کنار فرات دور ساخت و به چابکی مشک را پر از آب نمود.

هنگامی که از کنار فرات بیرون آمد، کوتاهترین مسیر را به سمت خیمه ها انتخاب نمود. در این میان، دشمن بر او حمله ور شد و او را تیرباران کرد تا اینکه تیر سرتاسر بدنش را پوشاند. با این حال او به دشمن حمله می کرد و بسیاری از آنها را هلاک نمود. به روایت ابومخنف صد و هشتاد سوار از دشمنان را به قتل رسانید و پیوسته این رجز را می خواند:

“من از مرگ آن هنگام که بانگ بر می دارد بیمی ندارم تا اینکه پیکر من نیز در میان دلیر مردان به خاک افتد.

جانم به فدای جان پاک و مطهر محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)،

منم عباس که کارم سیراب سازی تشنگان است. و از مرگ و مصیبت در مصاف با دشمن هراس ندارم. “[note]

1- لا أرهـب المـوت إذا المـوت رقـــی حتی أواری فی المصالیت لقی

 نفسی لنفس المصفی الطهر وقا إنّی انا العبـاس أغـدوا بالسـقـا

 و لا أخاف الشر یوم الملقتی[/note]

پس زید بن ورقا به کمک شخصی دیگر در پشت نخلی کمین کرد و شمشیری بر دست راست او زد و دست مبارکش را قطع کرد. عباس(علیه السلام) به چابکی شمشیر را به دست چپ گرفت و بر آن قوم حمله کرد و در حالی که مشک را بر پشت انداخته بود، می جنگید و اینچنین رجز می خواند:

“به خدا سوگند اگر (چه) دست راستم را قطع کردید، ولی من همیشه حامی دین خود هستم.

و از امامی که دارای یقین راست و درست بوده و نواده پیامبر پاک و امین است حمایت میکنم.”[note]

2- و الله ان قطعتموا یمینی انّی احامی ابداً عن دینی

 و عن امام صادق الیقین نـجل النبی الطاهـر الامین[/note]

او آن قدر جنگ نمود تا در اثر عطش، زخم بسیار، کثرت تیرها و رفتن خون زیادی از بدن شریفش و قطع دست مبارکش ضعف بر او وارد گشت. با این وجود دلیرانه دشمنان را دور می کرد و به مسیر ادامه می داد، تا آنکه حکیم بن الطفیل الطائی که در پشت نخل دیگری کمین کرده بود، دست چپ او را نیز از بدن جدا کرد. پس در این حال لحن کلام را تغییر داد:

“ای نفس! از کافران نترس، تو را به رحمت خدای جبار (جبران کننده) مژده باد،

همراه پیامبری که سروری برگزیده است. آنها دست چپم را از روی ظلم جدا کردند،

پروردگارا آنان را وارد آتش سوزان کن.”([note]

3- یا نفس لا تخشی من الکفار و ابـشـری برحـمة الجبـار

 مـع النبـی سـیــد المـخـتــار قد قـطعـوا ببغیـهم یساری

 فاصلهم یا رب حر النار[/note]

پس تیری به مشک آب خورد و آبها به زمین ریخت و مقصودش نقض شد و این در حالی بود که از دو دست مبارکش خون فوران می کرد. پس بر آن مظلوم حمله کردند. در این حالت عباس (علیه السلام) متحیر ماند، چرا که نه آب دارد که به سمت خیمه رود و نه دست دارد تا با دشمن جنگ کند و نه غیرت او می گذارد راه فرار پیش گیرد! ناگاه تیری آمد و به سینه مبارکش نشست و به روایتی دیگر حکیم بن طفیل از پشت نخل عمودی آهنین بر سر مبارکش فرود آورد.

پس فرقش شکافت و چون ماهی سرخگون بر زمین افتاد و در خونش غلطید و ندا سر داد:

“یا اباعبدالله درود من بر تو باد و لعنت خدا بر گروه ظالمان …”

“ برگرفته از کتاب “خصائص العباسیة”، تألیف آیت الله محمد ابراهیم کلباسی نجفی (ره)، ترجمه محمد اسکندری (با اندکی تصرف)”

گرامی باد تاسوعای حسینی

و سلام و رحمت پروردگار بر

زاده علی مرتضی، اسطوره شجاعت و وفا،

حضرت ابی الفضل العباس (علیه السلام).

پاورقی ها: