نگران امت، در بستر رحلت

باسمه تعالی

همه ما بارها و بارها در قالب‌های گوناگون ماجرای پدرانی را که در لحظات پایانی زندگی خود، فرزندانشان را جمع می‌کنند و لب به سخنی پندآموز می‌گشایند، شنیده‌ایم. معمولاً آنان در ساعات واپسین، می‌خواهند با تمام وجود چکیده زندگیشان را همچون گنجی نفیس به اولاد خویش بسپارند و آنها را صاحب سرمایه ارزشمندی کنند.

در آموزه‌های دینی ما مسلمانان، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان پدر امت معرفی شده است.[1] پدری که پس از 63 سال تلاش، مانند چنین روزهایی در بستر بیماری افتاده است…

در یکی از این روزها، صدای گریه­ای به گوش آن حضرت رسید. علت آن را پرسید؛ گفتند: “مردم، مردان و زنان از مهاجرین و انصار در مسجد جمع شده‌اند و به خاطر نگرانی از حال شما می‌گریند.”

اگر چه رمقی در اندامش نمانده؛ اگر چه ساعاتی بعد روح بلند او در جوار رحمت پروردگار آرام می گیرد؛ اما وقتی قرار است او پدر باشد و مسلمانان فرزندان او و هنگامی که قرار است اندکی بعد، آنها طعم تلخ یتیمی را بچشند، پدر بیش از پیش غصه فردا را می خورد. لذا فرمود: “مرا بلند کنید و به مسجد ببرید تا من آنها را ببینم و آنها نیز مرا ببینند.”

امیرالمؤمنین (علیه السلام) از یک طرف و فضل بن عباس از طرف دیگر، آن حضرت را بلند کردند. مهربان پدر امت که دیگر توانایی ایستادن روی پا را نداشت، تکیه به امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فضل بن عباس داد و در حالتی که پاهایش بر زمین کشیده می شد و شمدی بر خود پیچیده و دستمالی به سر بسته بود، وارد مسجد شد. مردم هنگامی که آن حضرت را به این حال دیدند، شروع به ضجّه و ناله کردند.

پس از آن که روی پله منبر نشست، شروع به حمد و ثنای خدا کرد و پس از آن فرمود: “می‌بینم برای من نگرانید. در دنیا چه کسی مانده است که من بمانم؟… ای مردم! من پیشروی کاروان شما هستم (و از بین شما می روم). شما بعد از من می‌آیید و کنار حوض کوثر بر من وارد می‌شوید.

توجه کنید! من درباره ثقلین (دو یادگاری که از خود باقی گذاشته‌ام) شما را مورد پرسش قرار می‌دهم؛ که حق مرا درباره آن دو چگونه رعایت کرده‌اید. آگاه باشید! من این دو را در میان شما باقی گذاشتم؛ کتاب خدا و عترت و اهل بیت خودم را. از آنها جلو نیفتید که بی‌رهبر می‌مانید و پراکنده می‌شوید. از آنها عقب هم نمانید که راه را گم می‌کنید و هلاک می‌گردید. به آنها چیزی یاد ندهید که آنها از شما داناتر هستند…”

اما رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن حال و آن لحظات، چشمان بسته امت خود را نسبت به حقیقت دیگری نیز گشود و اضافه کرد:

“ای گروه های مردم! بدانید تنها چیزی که بین خدا و انسان وسیله جلب خیر و دفع شر می‌شود، عمل به دین خداست… قسم به کسی که مرا به حق به نبوت مبعوث کرده است، چیزی جز عمل،نجات بخش انسان نخواهد بود؛ آن هم عملی که به رحمت پروردگار ضمیمه گردد.”

سپس برای آن که جدی بودن این موضوع را نشان دهد، سخن قابل تأملی را فرمود: “من هم اگر نافرمانی کنم، سقوط می‌کنم!”

در آخر هم برای تثبیت سخن، خدا را شاهد گرفت و فرمود: “خدایا شاهد باش که من (پیام تو را) رساندم.”[2]

بدین سان مجلس وداع با امت به پایان رسید و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به منزل آمد و بستری شد و دیگر از بستر برنخاست.

ساعات آخر عمر آن حضرت بود که فرمود همه از اتاق بیرون بروند. اصحاب و همسرانش همه از اتاق خارج شدند. فرمود تنها فاطمه و علی و فرزندانشان بیایند. آنها آمدند و کنار بسترش نشستند.

در آن حال، دست فاطمه (علیها السلام) را گرفت و روی سینه‌اش گذاشت. خواست حرف بزند، گریه مجالش نداد. لحظاتی سکوت کرد. عزیزانش سخت گریستند. پس از آن که اندکی آرام شد، دست فاطمه (علیها السلام) را گرفت و در دست علی (علیه السلام) گذاشت و فرمود: “علی! این امانت خدا و رسول خدا است که به دستت می‌سپارم…”

پدر امت مدتی بعد در حالی که دلواپس فرزندان خود بود، از میان آنها رحلت کرد. او در آن ساعات آخر، همان طور که دیدیم، امت خویش را مخاطب دو وصیت مهم قرار داد: از طرفی مسیر صحیح حرکت آنها را برای همیشه با معرفی میراث خود مشخص نمود و از سوی دیگر هم سعادتمند واقعی را تنها کسی معرفی کرد که نه با ادعا و آرزو، بلکه با عمل، در این مسیر گام نهد.

(برگرفته از کتاب “خاتم انبیاء، رحمت بی انتها”، تألیف: “آیت الله سید محمد ضیاءآبادی”(با اندکی تصرف و اضافات))

برچسب‌ها: امانت خدا و رسولثقلینسخنان پیامبر اکرم صلی الله علیه والهعمل به دین خدانگران امت، در بستر رحلت


پاورقی ها:

[1] (معانی الأخبار، صفحه 52؛ علل الشرایع، جلد 1، صفحه 127 و …)

[2] بحار الأنوار، جلد 22، صفحات 465 تا 467 ؛ ارشاد، جلد 1، صفحه 180 تا 182 و …

مشابه این عبارات، در احادیث دیگر آن حضرت (که در جایگاه های دیگر بیان شده است)، در منابع اهل سنت نیز نقل شده است؛ مانند: کنزل العمّال، جلد 1، صفحه 188 و 189، جلد 14، صفحه 435- تاریخ دمشق، جلد 42، صفحه 219 و 220- مجمع الزوائد، جلد 9، صفحه 164، جلد 10 صفحه 363- تاریخ ابن کثیر (البدایة و النهایة)، جلد 7، صفحه 386 و …