«عاشقت را دریاب…»

عباس (علیه السلام) مشک را چون عزیزترین کودک جهان در آغوش گرفته و بند قنداقه اش را به دور گردن انداخته، با دست چپ، سپر را حایل مشک کرده و با دست راست شمشیر را در هوا می‌چرخاند و پیش می‌تازد.

همه نخلستان و در پشت همه درختان، پر است از آدم و اسب و شمشیر و نیزه و کلاه؛ هر لحظه یا آدمی به میان می‌جهد، یا دستی پیش می‌آید یا سر اسبی رخ می‌نماید یا نیزه‌ای حواله می‌شود و یا شمشیری فرود می‌آید. عباس که به سرعت باد می‌تازد، به هیچ کدام مجال کمترین تحرکی نمی‌دهد.

عباس تا کنون این چنین جنگی را تجربه نکرده است. آنچه اکنون کار را بر عباس دشوار کرده، تعداد چند هزاری دشمن نیست. کمین‌های ناجوانمردانه پشت نخل‌ها هم نیست. گرسنگی هم نیست. تشنگی طاقت سوز و جگرگداز هم نیست. خستگی هم نیست. زخم‌های متعدد سر و صورت و دست و پا هم نیست؛ تنها یک چیز جنگیدن را بر عباس دشوار کرده و آن آزاد نبودن دست‌های عباس است و آن، مشکی است که عباس در بغل دارد و حفظ آن را بر جان خویش مقدم می‌شمارد. اگر خراشی بر بدن مشک بیفتد، اگر تیری بر بدن مشک بخورد، اگر نوک نیزه یا تیزی شمشیری با مشک مماس شود، تمام هستی عباس بر باد می‌رود؛ تمام امید کودکان که مدتی است تشنه یک جرعه آبند، به یاس بدل می‌شود.

عباس باید هم از مشک محافظت کند، هم از جان خویش. حفظ جان برای حفظ آب و حفظ آب برای حفظ جانان.

آنچه عباس امروز برای این فرمان یا خواهش در نگاه حسین (علیه السلام) دیده است، در همه عمرش بی سابقه بوده است: “عباس جان! اگر می‌توانی کمی آب بیاور.” [note]1- “فقال الإمام الحسین (علیه السلام): فاطلب لهولاء الأطفال قلیلا من الماء” (منتخب طریحی، صفحه 305- معالی السبطین، جلد 1، صفحه 441- بحارالانوار، جلد 45، صفحه 41)[/note]

عباس عاشق، عباس ماموم، عباس مرید، عباس ادب، عباس وفا، بی تاب شده در مقابل اجابت این خواهش آب.

تمام ادب عباس در همه عمر این بوده است که خواسته نگفته حسین (علیه السلام) را بشناسد و در اجرا و اجابتش سر بسپارد. اما امروز حسین (علیه السلام) خواسته اش را آن هم با لحن خواهش و خضوع به زبان آورده است.

پس برای عباس این فقط یک مشک آب نیست. قیمتی ترین محموله عالم است. این فقط یک مشک آب نیست، رسالت تاریخی عباس است. اجر رسالت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و مودت نزدیکان (اهل بیت) او [note]2- اشاره به آیه 23 سوره شورا که در آن خداوند دوستی و محبّت نزدیکان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به تمام مسلمانان سفارش می‌کند و به پیامبرش می‌فرماید: “… قل لا أسئلکم علیه أجرا الا المودة فی القربی …”؛ “… به مردم بگو: هیچ پاداشی به عنوان مزد رسالت و پیامبری از شما نمی‌خواهم، مگر این که اهل بیت مرا در کانون محبّت و دوستی خود قرار دهید…”.[/note] متجلی در این مشک شده است و عباس اگر شده با فدای جانش، این آب را برساند، کار دیگری در این جهان ندارد.

“حکیم بن طفیل” که از کمین نخل‌ها در آمده و چندی است که سایه به سایه عباس می‌تازد، ناگهان شمشیرش را فرا می‌آرد و دست راست عباس را از ساعد قطع می‌کند.

تنها کاری که عباس می‌تواند انجام دهد، این است که پیش از افتادن دست راست، شمشیرش را با دست چپ بستاند. دست راست بر زمین می‌افتد اما دست چپ و شمشیر، همچنان باقی است.

عباس با رنگی از فریاد رجز می‌خواند، می‌جنگد و پیش می‌تازد:

“به خدا قسم اگر دست راست مرا قطع کنید، بدانید که من تا ابد از دینم و از امامم که صادقانه به یقین رسیده و نوه پیامبر پاک و امین است، حمایت خواهم کرد.” [note]3- “والله إن قطعتم یمینی، إنی أحامی أبدا عن دینی، وعن إمام صادق الیقین، نجل النبی الطاهر الأمین” (مناقب، جلد 4، صفحه 108)[/note]

کار جنگ و دفاع با یک دست دشوارتر شده است. به خصوص که اکنون سپر نیز از دست فرو افتاده است و مشک، در معرض تیرهای نگاه دشمنان قرار گرفته است. اما عباس هم چنان رجز خوان پیش می‌رود.

آنچه به عباس توان می‌دهد و امید می‌بخشد، سیاهی خیمه هاست که گاه گاهی از لابه لای شاخه‌های نخل‌ها نمایان می‌شود و او را به سیراب کردن کودکان امامش بشارت می‌بخشد.

در این هنگام “زید بن رقاد” که تاکنون در کمین به دست آوردن لحظه‌ای برای فرود آوردن شمشیر بوده است، ناگهان دست چپ عباس را از ساعد قطع می‌کند.

با قطع شدن دست چپ، امید عباس کاهش می‌یابد؛ اما به کلی از میان نمی‌رود. او همچنان رجزخوان پیش می‌تازد:

“ای جان! مبادا بترسی از کفار که مژده بخش توست رحمت خداوند جبار و بشارت باد بر تو همدمی با پیامبر برگزیده و سالار. دست چپم را چه ناجوانمردانه از من ستاندند. پس‌ای خدا، حرارت سوزان آتشت را به آنان برسان.”[note]4- “یا نفس لا تخشی من الکفار، و ابشری برحمة الجبار، مع النبی السید المختار، قد قطعوا ببغیهم یساری، فاصلهم یا رب حر النار” (همان)[/note]

اکنون نه دستی مانده است و نه سپری و نه شمشیری؛ اما مشک آب مانده است و چه باک اگر هیچ چیز جز مشک نماند، حتی خود عباس؛ به شرطی که بتواند این مشک را به خیمه‌ها برساند.

اسب سرعتش را کم کرده تا سوار تعادلش را حفظ کند و عباس، از بیم پاره شدن مشک، سر آن را به دندان گرفته و با چشم‌های تیزبینش اطراف را از همه سو می‌کاود تا مبادا که تیری جان مشک را بیازارد.

ده‌ها تیر بر بدن عباس نشسته و خون چون زرهی سرخ، تمام بدنش را پوشانده است. اما عباس گویی هیچ زخمی را بر بدن خویش احساس نمی‌کند؛ چرا که مشک همچنان … اما نه … ناگهان تیری بر قلب مشک می‌نشیند و جگر عباس را به آتش می‌کشد.

تیر بر قلب مشک نه، که بر امید عباس می‌نشیند و عباس در خود فرو می‌شکند و دشمن به روشنی می‌فهمد که عباس، دیگر توانی برای جنگیدن و دلیلی برای زنده ماندن ندارد.

تیر دیگری می‌آید و درست بر سینه عباس می‌نشیند و این تنها تیری است که عباس از آن استقبال می‌کند و آن را گرم در آغوش می‌فشرد.

این “حکیم بن طفیل” است که نخلستان را دور زده و با عمود آهنین پیش می‌آید و این آخرین ضربه دشمن است که می‌آید تا عباس را از شرمساری کودکان برهاند و صدایی که شنیده شد: “حسین جان! اکنون مرا دریاب.”[note]5- “و صاح إلی أخیه الحسین (علیه السلام): أدرکنی” (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 42- عوالم، صفحه 285)[/note]…

 (برگرفته از کتاب “سقای آب و ادب”، تألیف: “سید مهدی شجاعی” (همراه با تصرف و تلخیص))

سایت رشد، فرا رسیدن

تاسوعای حسینی،

روز بزرگداشت اسوه عشق، معرفت و ادب

حضرت عباس بن علی (علیهما السلام)

را به تمامی دوستداران و ارادتمندان آن حضرت، به خصوص شما دوست گرامی تسلیت می‏گوید.

پاورقی ها:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *