باسمه تعالی
متأسفانه حکومت هایى که در طول تاریخ به نام اسلام سرکار آمدند، از قبیل بنى امیه، بنى عبّاس، عثمانیان در ترکیه و در روزگار کنونی وهابیان و گروه های تکفیری و سلفی، چهره اسلام را سیاه جلوه داده و اسلام را در نگاه دیگران متّهم ساخته اند. این حکومتهای به ظاهر مسلمان، نه تنها از تقصیر و لغزش گنهکاران گذشت نمى کردند، بلکه بی گناهان را نیز در زندانها و تحت شکنجه قرار داده و با شلاق و چکمه استبداد، سرکوبشان میساختند.
اگر تاریخ صحیح، شیوه رفتار و کردار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت طاهرینش را به عنوان معیارها و نمونه هاى کاملى از تجلى اسلام واقعى ثبت نمى کرد، امروز نامى از اسلام و رحمت اسلامى باقى نمانده بود.
خاندان مطهّر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، انواع شکنجه ها، زندان ها، فاجعه هاى خونین و دیگر نابسامانیها را به جان خریدند تا براى نسلهاى آینده حجّت باشند و براى همیشه، پیشوا و مقتداى جامعه اسلامى به حساب آیند. در همین راستا، اخلاق پسندیده و مهربانی و گذشت آن بزرگواران به ویژه در خصوص عفو گنهکاران، یکى از مهمترین عوامل پیشرفت اسلام و جذب مردم به این دین مقدس بود.
در این میان، امام علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) نیز مانند اجداد طاهرین خویش از گنهکار چشم پوشیده و مردم را دوست مى داشت. به عنوان نمونه، تاریخ این چنین گواهی میدهد:
در زمان فرمانروائى هارون عباسى و پس از شهادت امام هفتم، حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام)، عدّه اى به فرماندهى مردی به نام “جلودى” که مردى سفّاک و بی رحم بود، مأموریت یافتند تا به محلّه بنى هاشم در شهر مدینه منوّره حمله کنند و تمام خانهها را به تاراج بکشند.
جلودى، براى انجام مأموریت عازم شهر مدینه شد و با افراد خود به محله بنى هاشم و از جمله به خانه موسى بن جعفر (علیه السلام) که امام رضا (علیه السلام) نیز در آنجا بود، یورش برد و خانه آن حضرت را به محاصره خود در آورد.
امام رضا (علیه السلام) که از قصد و نیت جلودى آگاه بود، تمام بانوان و علویان را به اطاقى برد و خود نیز در آستانه در آن اطاق ایستاد. در این هنگام، جلودى با خشونت و شدت، روبروى امام (علیه السلام) ایستاد و گفت: “من طبق دستور امیرالمؤمنین هارون! مأموریت دارم به این اطاق هم وارد شوم و همه چیز را مصادره کنم و این کار نیز باید انجام پذیرد.”
امام هشتم (علیه السلام) در پاسخش فرمود: “تو همین جا منتظر بمان و صبر کن. من سوگند یاد مى کنم که هر چه این بانوان از زیورآلات و لباس و غیره دارند، برایت بیاورم.”
اما جلودى نپذیرفت و برخواسته اش اصرار مى ورزید. امام رضا (علیه السلام) نیز پیوسته مى فرمود که اگر صبر کنى، من قول مى دهم هرآنچه در اطاق و در اختیار آن بانوان هست، نزد تو بیاورم. تا اینکه سر انجام، جلودى پذیرفت.
امام (علیه السلام) وارد اطاق شد و به آن بانوان امر فرمود که هرکدام جز یک پیراهن بر تن، آنچه که دارند، اعم از زیورآلات، خلخال، گوشواره و حتى مقنعه هاى روى سرشان را به همراه تمام أثاثیه خانه به جلودى تسلیم کنند.
از این واقعه مدتها گذشت تا اینکه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) به خراسان آمد و به اصطلاح، “ولیعهد” مأمون عباسى شد. مأمون نیز دستور داد که تمام اطرافیان و درباریان با آن حضرت بیعت کنند. همه درباریان بیعت کردند؛ جز نفرات معدودى که یکى از آنها همین جلودى بود. بر این اساس، مأمون عباسى نیز آن چند نفر را به جرم عدم بیعت با امام رضا (علیه السلام) به زندان افکند.
جلودى با آن سابقه ننگین و با آن دشمنى و هتک حرمتى که نسبت به امام رضا (علیه السلام) روا داشته بود و علیرغم آن که از بیعت با آن حضرت هم سر باز زده بود، اما مورد لطف و عنایت و عفو حضرت رضا (علیه السلام) قرار گرفت. جریان از این قرار بود که یک روز پس از زندانى شدن جلودى، مأمون به خدمت امام هشتم (علیه السلام) شرفیاب شد و موضوع زندانى شدن آن چند مخالف و از جمله جلودى را به ایشان عرض کرد. سپس مامون دستور داد تا زندانیان احضار شوند.
امام رضا (علیه السلام) کنار مأمون نشسته بود که از دور چشم ان حضرت به جلودى افتاد. امام(علیه السلام) با وجودى که از ظلم و ستم این شخص دل آزرده بود و مورد چپاول و هتک حرمت او قرار گرفته بود و علیرغم آن که مى دانست که جلودى با ایشان دشمنى آشکار دارد؛ اما با تمام این ها، جلودى را عفو کرده و با لطف و مرحمت خویش از گناهان او چشم پوشید. به همین جهت، آن حضرت رو به مأمون کرد و با صورتی گشاده فرمود: “این پیر مرد، “جلودى” را به من ببخش و آزادش کن”
مأمون با صداى آهسته عرضه داشت: “این شخص، همان است که دختران پیامبر را آزرده و خانه شما را چپاول کرده است!”
در این هنگام، جلودى به سبب کینه و بغضى که نسبت به امام رضا (علیه السلام) داشت، گمان برد که آن حضرت عقوبت و مجازاتش را از مأمون مى خواهد. از این رو به مأمون گفت: “ترا به خدا و به خاطر خدمتگذاریم به پدرت هارون سوگند مى دهم که خواهش این آقا را نسبت به من نپذیرى!”
مأمون که وضع را چنین دید، از بزرگوارى امام رضا (علیه السلام) و خباثت جلودى در شگفت شده و به جلودى گفت: “نه بخدا سوگند خواهش این آقا را نسبت به تو عملى نمى کنم.” سپس به دژخیم خودش دستور داد تا گردنش را بزند[1].
(برگرفته از کتاب: “نقش رهبری حضرت رضا (علیه السلام)”، تألیف: مرحوم آیت الله العظمی سید محمد شیرازی(ره))
پاورقی:
[1] اعیان الشیعه، جلد 1، صفحه 42