ما و اطرافیانمان، اگر خوب دقت کنیم تفاوتهای فراوانی داریم؛ زیبایی و وضع ظاهر، موقعیت مالی، قدرت جسمی، ملیت و نژاد، زبان، هوش و استعداد و …، همه و همه از خصوصیاتی هستند که سبب تفاوت بین انسانها میگردند و چه بسا بعضی وقتها که با خویش فکر میکنیم، به خاطر همین خصوصیات در برابر عدهای دیگر احساس کوچکی و کمبود کنیم و یا اینکه احساس بزرگی و برتری داشته باشیم؛ در حالیکه تمامی این ویژگیها طبیعی و خارج از اختیار ماست. ولی علیرغم همه این تفاوتها، ما و دیگران، همه انسانیم و همه یک چیز را جستجو میکنیم، همه ما میخواهیم در زندگی خویش به موفقیت دست یابیم. دستیابی به سعادت و موفقیت در زندگی، ویژگی مشترک تمامی ماست و همه ما به دنبال رضایت از زندگی خویش هستیم. کامل بودن و نقص نداشتن، خواسته بی چون و چرای بشر است.(1) اما سعادت چیست و موفقیت در زندگی چگونه معنا میشود؟ قطعا هر کدام از ما ممکن است در ذهن خود مفهومی متفاوت از سعادت و خوشبختی داشته باشیم. ولی به راستی علت این همه اختلاف نظر در معنا کردن کلمه سعادت در چیست؟
این نگرش ما به زندگی است که سعادت و موفقیت در زندگی را برایمان تعریف میکند و راه رسیدن به آنرا به ما نشان میدهد.
نگرش به زندگی، باور، چشمی که با آن جهان را میبینیم و …، این کلمات را زیاد شنیدهایم و شاید تکرار زیاد آنها دیگر حوصلهمان را نیز سرمیبرد. از روز اولی که زندگی خویش را آغاز نمودیم و در آن ایام که کودکی بیش نبودیم، باور ما را پدر و مادر و اطرافیانمان رقم میزدند و ما هم کیش خانواده و محیط اطراف خود بودیم، این محیط زندگی ما بود که مسیحی بودن، مسلمانی، مادی مسلکی و … را برای ما تعیین مینمود. اما سالیان بعد که انسان خود را کمی بیشتر میشناسد، عدهای باز نیز همان مسیر را ادامه میدهند و همان نگرشها را بدون تحقیق و بررسی دنبال میکنند. برخی دیگر خود را بینیاز از هرگونه عقیدهای تشخیص میدهند و لذا به کلی آنها را رها میکنند و وقت ارزشمند خود را که بسیار برایشان دارای اهمیت است، به کارهایی اختصاص میدهند که نتیجه و ثمره عملی بهتر و لذت بخشتری داشته باشد تا بتوانند زندگی راحتتری را برای خود ایجاد کنند و با کمترین مانع و مزاحمی، بتوانند بیشتر از عمر خود لذت ببرند. بعضی دیگر نیز قسمتی از زندگی و وقت خویش را به بازنگری در عقیده و باور و شناخت بهترین آنها برای خویشتن اختصاص میدهند و نمیتوانند از کنار آن بیتفاوت بگذرند. اما اتفاقا سؤال اصلی نیز همین جاست؛ انسانی که میتواند در زندگی خود رفاه، راحتی و لذت بیشتری را تجربه کند، یا فرصت خود را صرف اکتشاف اسرار جهان نماید و هر روز دانش و تکنولوژی و به دنبال آن آسایش و راحتی خود و سایر مردم را ارتقا بخشد، چه لزومی دارد که قسمتی از وقت خویش را به باور و عقیدهاش اختصاص دهد؟ مگر اعتقاد ما چه ثمرهای برایمان ایجاد میکند؟ آیا بجز مباحثی به ظاهر خشک و تئوریک و یا ایجاد برخی محدودیتها، حقیقتی دیگر نیز دارد؟ واقعاً باور و اعتقاد من کدامین مشکل از میان هزاران مشکلی که در طول روز با آنها دست به گریبانم را حل میکند؟ اگر به دنبال باور و عقیدهام نروم، چه چیزی را از دست خواهم داد؟ …
آنچه در این فرصت، ما نیز به دنبال آن هستیم، بررسی همین موضوعات است. اما آزادانه و منطقی و در کنار یکدیگر و به عنوان جستجوگری برای حقیقت …
1- هویت حقیقی من
براستی در طول روزها، هفتهها، ماهها و سالیانی که میگذرد، تا کنون چند بار فارغ از چیزهای دیگر، تنها و تنها به خود و مسیری که در زندگیمان میپیماییم، فکر کردهایم؟ حقیقتاً در طول عمری که تاکنون سپری نمودهایم، چند بار تنهای تنها به حقیقت و هویت اصلی خویش اندیشیدهایم؟ گاهی اوقات هنگامی که انسان به خود میاندیشد و کارهای خود را مرور میکند و یا حتی زمانی که در کنار خواستهای که برای رسیدن به آن بسیار تلاش نموده، قرار دارد و به آن دست یافته است، احساس میکند که بر روی دایرهای بسته در حرکت است و مرتباً یک مسیر را دور میزند. گویی در یک چرخه به دام افتادهایم، “کار میکنیم و غذا میخوریم و به تفریح میپردازیم تا زندگی کنیم، ولی زندگی روزمره ما نیز انگیزهای جز کار و تفریح و لذت ندارد.” بعضی وقتها، هنگامی که سناریوی زندگیمان را میبینیم، انگار داستانی تکراری را میخوانیم که مرتباً به اندازه تمامی روزهای عمر، در حال تکرار است. برخی اوقات برایمان پیش میآید که حتی از خودمان نیز خسته میشویم و مرتب از خود میپرسیم که آیا زندگی جز خستگی و تکرار، مسیر دیگری نیز دارد؟ برای چه دائما یک مسیر را دور میزنیم و روز و شبمان رنگی جز کهنگی به خود ندارد؟ واقعاً من که هستم؟ و چه میکنم؟ و به کجا میروم؟
1-1- هویتی متفاوت
اگر به موجودات مختلفی که در اطرافمان قرار دارند، خوب توجه کنیم، متوجه میشویم که آنان نوعاً در زندگی خویش در یک مسیر طبیعی حرکت میکنند. یک گل زیبا از همان آغاز که بذر آن کاشته میشود، به طور طبیعی یک راه را میپیماید و سرانجام روزی میشکفد و زیبایی خویش را به رخ دیگران خواهد کشید. گرگ درنده نیز، خواه کسی به او بیاموزد و خواه آموزگاری نداشته باشد، از لحظه تولد، گرگ است و درندگی، جزئی از وجود اوست. ما نیز به عنوان یک انسان، برخی از خصوصیاتمان این گونه است و از آغاز، به طور غریزی به همراه ماست. نوزادی که هم اکنون به دنیا میآید، به طور طبیعی و از روی غریزه، با سینه مادر آشناست و از همان آغاز کودکی، به هنگام نیاز بدنمان به غذا، گرسنگی را در خود احساس میکنیم. گرایش به تشکیل پیوند با جنس مخالف که همه در وجود خویش آن را حس میکنیم نیز به طور طبیعی و غریزی به همراه ماست. تمام این امور از تیررس انتخاب و اختیار ما خارج است و هرگز نیاز نیست تا تصمیم بگیریم این میلها را در خویش ایجاد کنیم. این، مسیر طبیعی زندگی ماست و غریزه ما، ناخودآگاه، ما را در آن حرکت خواهد داد.
ولی آیا همین مسیر طبیعی میتواند تمام خواستههای ما را تأمین کند؟ آیا کسانی که در اوج لذت بسر میبرند یا آنانی که از امکانات مالی فراوانی برخوردارند، خود را خوشبخت میدانند و دیگر به چیزی نمیاندیشند؟ گاهی اوقات که پای صحبت این افراد مینشینیم و به درد دل آنان گوش میدهیم، درمییابیم که با وجود تمام کامجوییهایشان، انگار هنوز گمشدههایی دارند. نکند ما نیز به آن چیزهایی که نیاز داریم نرسیم و یا آنها را ناقص تشخیص داده باشیم؟ شاید خلأهای مختلفی که آنها را احساس میکنیم نیز ریشه در همین جا داشته باشد …
1-2- دانشی آزاد و خواستهای بینهایت
اگر کمی خود را زیر ذرهبین جستجو قرار دهیم، مییابیم که حقیقتجویی و میل به دانستن، گرایشی انکارناپذیر در وجود ماست؛ گرایشی که هیچگاه زندانی زمان و مکان نبوده است، به گذشتهمان میاندیشیم؛ از کجا بودهایم و بر ما چه گذشته است. سپس نيز به دنبال آن میرویم تا دریابیم که سرنوشت ما به کجا منتهی میشود. نه تنها محیط زندگی انسان، بلکه کرات و کهکشانهای دیگر نیز عطش دانستن او را فرو نمینشاند. آدمی تا از روابط اشیاء و موجوداتی که با آنها سر و کار دارد، آگاه نشود و نفهمد که در درون آنها چه میگذرد، از پای نمینشیند.
به دنبال این، علاوه بر آنچه سایر موجودات میخواهند، خواستههای دیگری نیز داریم و هرگز راضی نیستیم که تن به حصارها و زنجیرهای موجود بسپاریم. تنها این ویژگیهای طبیعی ما نیست که تعیین میکند ما کیستیم و چگونه زندگی میکنیم. تمامی این نیازهای طبیعی در طول زندگی، با فراز و نشیبهای بسیاری دست به گریبان است. کمی به اطراف خود بنگریم …؛ سرانجام ممکن است روزی فرا برسد که غذا خوردن انسان به یک وعده محدود شود و رژیمهای گوناگون غذایی، میل انسان را در چهارچوب خویش به زنجیر بکشد و یا ممکن است در طول سالهایی که زندگی را تجربه میکنیم، کامجویی جنسی ما رنگ ضعف به خود بگیرد و چه بسا حتی دیگر احساسی نیز در این زمینه نداشته باشیم. ولی در پس پرده، چیزهایی دیگر نیز قرار دارد، که شاید بسیاری از آنها به طور ثابت، خواسته بی چون و چرای ما باشد …
نه تنها فکر کردن به جاودانگی و بینهایت شدن برایمان لذتبخش است، بلکه با تمامی وجود و از صمیم قلب میخواهیم که زندگیمان همیشگی باشد و لذا مرگ برای بسیاری از ما واقعیتی اجتنابناپذیر، اما تلخ به حساب میآید. آنچه میخواهیم نه تنها محدود به خود و همسرمان نیست، بلکه وضعیت دوستان و همنوعانمان در سراسر جهان خواستهای مهم برایمان محسوب میگردد. خوراک، پوشاک و لذت جنسی بخشی از چیزهایی است که به دنبال آن میباشیم، ولی در کنار آنها زیبایی دوستی، مهر و عطوفت عمیق و نه سطحی، زندگی جاودانه، ارزشهای اخلاقی، ظلمستیزی، عدالتخواهی و … همه را نیز میخواهیم. و صد البته که خواستههای ما به محیط زندگیمان نیز محدود نمیشود.
1-3- علم و ایمان، تفاوتی عمده
بنابر این دو ویژگی عمده در درون ما وجود دارد که هرگز نمیتوانیم آنها را نادیده بگریم؛ یکی علم که همان آگاهی و بینشی است که هرگز رنگ محدودیت نمیپذیرد و به دنبال تلاش جمعی بشر مرتباً در زمینه های گوناگون در حال تکامل است و دیگری گرایشات و خواستههای متعالی بشر، که ما و سایر انسانها دل در گروی آنها داریم. برخی اندیشمندان از این نیازهای برتر ما با عنوان ایمان تعبیر میکنند.(2) لذا علاوه بر آنچه که سایر جانداران به دنبال آن هستند، از آن جهت که ما انسانیم، نیازهای دیگری نیز داریم و طبیعی است که حتی اگر بهترین شرایط زندگی را نیز داشته باشیم، اما از زیبایی، محبت و عدالت در زندگیمان اثری وجود نداشته باشد به هیچ وجه از خود راضی نیستیم و یا اگر با وجود تمامی خوشیها، زندگیمان محدود به همین چند سال باشد و در آخر، برای همیشه نابود شویم، بدیهی است که احساس نیاز و کمبود کنیم؛ چرا که همانند فرد تشنهای خواهیم بود که رنگارنگترین غذاها را در مقابل او گذاردهاند ولی او خواهان جرعهای آب است و نه غذا.
اما براستی، آیا به تمامی خواستههایی که داریم میپردازیم؟ بیایید فعالیتهای روزانهمان را به همراه هم بررسی کنیم، شاید بتوانیم برای چراهای متعددی که در ذهنمان نقش بسته است، پاسخی پیدا کنیم.
براساس آنچه که به آن نیاز داریم و حقیقتاً به دنبال آن هستیم، تمامی کارهایی را که در طول روز انجام میدهیم، در دو دسته کلی جای میگیرند:
1-4- لذتجویی، نیازی مهم
همانگونه که ذکر شد، برخی از کارهایی که در زندگی خود انجام میدهیم، فعالیتهایی است که از انجام آنها، احساس لذت میکنیم و انگیزه آنها نیز لذتجویی است. غذا خوردن، به دنبال لباس زیبا و مناسب رفتن، خواب راحت داشتن، عمل جنسی و … همه در این گروه جای دارند. فعالیتهای لذتجویانه، به فرمان و تحریک غرایز ما انجام میپذیرند و هدف آنها تأمین نیازهای اولیه زندگی و ادامه حیات است که به بهانه کسب لذت، بدست آوردن سود و یا رهایی از رنج و ضرر صورت میپذیرد. هنگامی که غذا میخوریم، میخواهیم رنج گرسنگی خود را از بین ببریم و در کنار آن از غذا خوردن نیز احساس لذت میکنیم.
انجام این کارها که لذت نیز همراه و در کنار آنهاست، ضرورتی انکارناپذیر در زندگی ماست و ما برای ادامه زندگی، قطعاً به انجام تمامی این کارها نیازمندیم. اما آیا ما به قدری محدود هستیم که اگر تنها این نیازهای اولیه خود را برطرف کنیم، دیگر جا برای چیز دیگری باقی نمیماند و خواستهای دیگر نیز نداریم؟ گاهی اوقات که انسان به زندگی برخی از اطرافیانش دقت میکند، احساس میکند که انگار تنها در زندگی، به دنبال لذت خویش هستند و به جز لذتجویی، به هیچ چیز و به هیچ کس توجهی ندارند. گویی تنها خود را میبینند. در حالیکه افقی بسیار وسیعتر از این را در پیش روی دارند ولی نه تنها خود را دست کم گرفتهاند، بلکه اگر با همین شتاب نیز پیش روند، تبدیل به هیولایی بسیار وحشتناک میشوند که تنها به لذت خویش میاندیشد و حاضر است برای دستیابی به آن، حتی دیگران را نیز قربانی کند. چنین افرادی چه بسا تلاش زیادی کنند تا بتوانند به لذت خویش دست یابند؛ به امید آنکه برای همیشه از آن بهرهمند گردند، ولی ما خوب میدانیم که بسیاری از کامرواییها وقتی برای بار چندم تجربه میشوند، دیگر شیرینی اولیه خود را نخواهند داشت.
نکند ما نیز همین مسیر را طی میکنیم؟ اگر گاهی اوقات احساس میکنیم که از خود راضی نیستیم و یا به هر دری میکوبیم و به هر جا سر میزنیم که درون آشفته خویش را آرام کنیم اما نمیتوانیم، شاید ریشه در همینجا دارد؛ چرا که هنوز نتوانستهایم هویت حقیقی و نیازهای خود را به طور کامل ارضا کنیم. آیا بجز این نیاز و لذتهایی این گونه، لذتی دیگر وجود ندارد؟ آیا تمامی لذتها، عمقی کم دارند و سرانجام روزی پایان میپذیرند؟
1-5- هدفمندی، ضرورتی غیر قابل انکار
در زندگی ما نوع دیگری از کارها نیز کما بیش به چشم میخورد که از آنها با عنوان “کارهای تدبیری“(3) تعبیر میکنند. فعالیتهای تدبیری برای دستیابی به هدف و مصلحتی است که در دوردست قرار دارد؛ بدین ترتیب که ابتدا انسان مقصد و یا مصلحتی را که در دوردست وجود دارد، میشناسد، سپس به آن دل میبندد و راه رسیدن به آن را تشخیص میدهد و نهایتاً به سوی آن حرکت میکند تا به آن دست یابد. در این مسیر آنچه محرک انسان است، اراده و کششی است که به سمت مقصد خویش دارد و اگر چه که در ابتدا ممکن است این حرکت همراه لذت و راحتی نباشد، اما هنگامی که به مقصد و مطلوب خود رسید، به لذت و رضایتی والاتر دست مییابد و بسیار عمیق تر، طعم لذت را در کام خویش احساس میکند.
ما از آن جهت که انسانیم، به قدم گذاردن در این مسیر نیاز داریم و این فعالیت تدبیری ماست که به زندگی ما معنا میدهد؛ چرا که بوسیله آن میتوانیم نیاز و خواستههای برتر خویش را بدست آوریم و حقیقتاً انسان باشیم و همانند انسانی کامل زندگی کنیم. تمامی موجودات هیچگاه جز اهدافی که غریزه و مسیر طبیعی زندگیشان به آنان نشان میدهد، نه چیزی را میشناسند و نه مقصدی دیگر را میتوانند برای خویش برگزینند. لذا همین مسیر طبیعی، آنها را به هویت حقیقیشان میرساند. ولی ما اگر میخواهیم به هویت اصلیمان برسیم و انسان واقعی بودن را لمس کنیم، راهی جز انتخاب آگاهانه مقصد و حرکت در مسير آن برایمان وجود ندارد. لذا این که من که باشم و چگونه زندگی کنم، کاملا در دست خود من است. هرچه بیشتر و کاملتر به فعالیتهای تدبیری بپردازم، هویت و حقیقت وجودم را بیشتر میتوانم دریابم و عطش انسانیت خود را بیشتر میتوانم سیراب کنم؛ چرا که غریزه تمام وجود انسان نیست و لذا خواستههای غریزی تنها بخشی از آن چیزهایی است که ما به آنها نیاز داریم. حقیقتاً اگر در زندگی هدف و مقصدی معین نداشته باشیم و به دنبال چیزی نباشیم، آیا تنها دلگرمی به خوشیهایی گذرا، میتواند روح آزاد و ابدیتخواه ما را ارضا کند؟
1-6- به سوی کدامین مقصد؟
اما در این دنیا، هدفهای فراوانی وجود دارد و هر کس به دنبال چیزی میدود و خواستهای دارد. حال من در این بین و از میان این همه هدفها، چگونه میتوانم بهترین و زیباترین هدف را انتخاب کنم تا به وسیله آن بتوانم خود را بیابم؟ معیار و ملاک افراد دیگر برای انتخابشان چیست؟ چرا همه یک راه را نمیروند؟
اگر خوب بنگریم، مشاهده میکنیم که علت تفاوت انگیزهها و گرایشات افراد گوناگون در زندگی، اختلاف معیارهای آنهاست و آن چیزی که معیارها و ارزشهای یک فرد را مشخص مینماید، نگرش و بینش او نسبت به خویشتن و جهانی است که در آن زندگی میکند و ساختار عقیدهای است که آن را پذیرفته و دل به آن سپرده است. در حقیقت عینکی که به وسیله آن خود را میبیند و از پشت آن به جهان مینگرد، هدف او را در زندگی معین میکند.
ما نیز اگر بخواهیم هدف و مقصد خویش را در زندگی تعیین کنیم و سپس مسیر آن را تشخیص داده و به سوی آن حرکت نماییم، باید تواناییهای مختلف خویش و زوایای گوناگون زندگی خود را دریابیم و ناگزیر از آنیم که هستی و جهان پیرامونمان را بشناسیم و بدانیم از کجا آمده و سرانجام آن به کجا منتهی میشود؟ باید بدانیم که رابطه و جایگاه ما در این نظام هستی در کجاست؟ آیا تمامی هستی تنها آن چیزهایی است که با چشم میبینیم و با دست لمس میکنیم؟ یا چیزی غیر از آنها نیز وجود دارد؟ نکند حقیقتی وجود داشته باشد و از آن غافل باشیم؟
اینها همه، مسائل اساسی مکاتب و عقاید مختلف است که هر کدام پاسخی برای آنها ارائه میدهند. گاهی اوقات که انسان نگرش عقاید مختلف را بررسی میکند، مشاهده میکند که اکثراً دارای تضاد و تناقض با یکدیگر هستند. ولی با این حال، از یک سو ما برای آنکه انسانی حقیقی باشیم، باید در این مسیر قدم گذاریم و به جستجوی مقصد خویش بپردازیم و از جانب دیگر، قطعاً نمیتوانیم در زندگی خویش تمامی این مسیرها را تجربه کنیم و تنها باید یک راه را انتخاب نماییم. بنابر این بدیهی است حال که تنها یک انتخاب داریم، جستجو کنیم تا بهترین پاسخ را برگزینیم و بر اساس آن، هدف و مقصد زندگیمان را انتخاب کنیم. پس باید یک عقیده را پذیرفت و در مسیری که آن مشخص میکند، قدم گذارد و در حقیقت این عقیده ماست که هدف و مقصد ما در زندگی را تعیین میکند و وسیله و مسیر دستیابی به آن را به ما نشان میدهد.
اما برترین عقیده را چگونه باید شناخت؟ آیا کسی میتواند مرا مجبور کند تا همانند او بیاندیشم؟ و آیا پرداختن به عقیده، یعنی جای گرفتن در چهارچوبی خشک و تنگ؟
1-7- عقیده، ترکیبی از عشق و تعـقل
درست است که ما باید خود به دنبال عقیده خویش برویم و خود عقیدهمان را انتخاب کنیم، ولی از سوی دیگر هیچ مکتب و مرامی نیز نمیتواند بینش خویش را به ما تحمیل کند، چرا که پذیرفتن عقیده، عملی برخواسته از قلب و درون انسان است و بر این اساس، عقیده، پذیرفتنی و جذبشدنی است، نه اجباری و تحمیلی.
عقیدهای که انسان دل به آن میسپارد، باید 2 ویژگی اساسی داشته باشد: در ابتدا باید نوعی جهانبینی و نگرش نسبت به انسان و جهان ارائه دهد که محکم، استوار، منطقی و معقول باشد و بتواند عقل انسان و درون او را قانع و راضی کند. سپس در مرحله دوم باید بتواند با توجه به آن نگرش، اهداف و خواستههایی را برای ما مشخص نماید که به آن اهداف، از صمیم دل عشق بورزیم و به سوی آنها کشش داشته باشیم. پس باید جستجو کنیم تا چنین نظام عقیدتی که دارای دو پایه تعقل و عشق باشد را بیابیم و با علم و یقین و آگاهی آن را برای خود، انتخاب نماییم و سپس زندگی خویش را با آن تطبیق دهیم. اگر این گونه انتخاب کنیم، واقعاً شیرینی و لذت ایمان به عقیدهای دوستداشتنی و استوار را با تمام وجود میتوانیم احساس کنیم.
بنابراین آنچه که باعث تمایز بین انسانها میشود، باور و عقیده آنهاست؛ این عقیده من است که معین میکند من که هستم؟ آیا انسانی واقعی و حقیقیام و یا هیولایی هستم که تنها صورتی انسانی دارد؟
اما یک سؤال دیگر هنوز باقی است؛ اگر من از تمامی مزایای برگزیدن و دلسپردن به عقیده و انتخاب آزادانه باور خود چشمپوشی کردم، آیا اینگونه بودن تنها باعث میشود تا از حرکت به سوی زندگی بهتر بازمانم و در جای خود متوقف شوم؟ یا آنکه اگر من از اختیار و انتخاب خویش استفاده نکردم، آن را به دیگران سپردهام تا آنان برای من تصمیم بگیرد؟ آیا مثال ما، مانند انسانی است که به او پیشنهاد میشود تا شنا کردن را یاد بگیرد؛ ولی او با تمام مزایایی که آموختن شنا دارد، طوری عمل میکند که در طول زندگی، هرگز با دریا مواجه نشود، یا آنکه ما همانند شخصی هستیم که در وسط اقیانوسی عمیق قرار دارد و اگر او خود شنا نکند، یا در عمق آبها غرق میشود و یا امواج سهمگین اقیانوس، او را بازیچه خویش قرار میدهند و به این سو و آن سو میکشانند. واقعاً ما در زندگی خویش در کدامین شرایط قرار داریم؟
2- عقیده و عمل
بارها و بارها، چه به هنگام شکستها و سختیها و چه در طول زندگی، برایمان اتفاق افتاده است که از کار و عملکرد خود پشیمان شدهایم و حقیقتاً از خود پرسیدهایم که من چرا این کار را کردم و یا برای چه دست به چنین عملی زدم؟ اما گاهی جواب پرسش خود را میتوانیم پیدا کنیم و چه بسا در بسیاری از مواقع نیز، سؤالمان بیپاسخ باقی میماند و هرچه فکر میکنیم نمیتوانیم انگیزه خود را از انجام آن کار مشخص کنیم. ولی حقیقت اینست که هیچ یک از کارهای بیشماری که در طول زندگی، آنها را انجام میدهیم، خالی از هدف و انگیزه نیست. اما چگونه؟ پس چرا گاهی نمیتوانیم انگیزه خود را مشخص کنیم؟
2-1- حرکاتی متفاوت، مقصدی واحد
تک تک فعالیتهایی که انجام میدهیم، مجموعهای از حرکات است که در کنار یکدیگر و به دنبال هم انجام میشوند. به عنوان مثال، یکی از سادهترین کارها، یعنی غذا خوردن را در نظر بگیرید. عملی که ما از آن به عنوان غذا خوردن تعبیر میکنیم، مجموعهای از حرکت و سکون اعضای مختلف بدن نظیر: دست، دهان، دستگاه گوارش و … است که با نظم و ترتیب خاصی، پشت سر هم انجام میشود.(4)
اگر کمی دقت کنیم، مشخص میشود که اگر چه این حرکات با هم هماهنگ میباشد، ولی حرکت تک تک اعضا و جوارح ما مستقل از دیگری است. مثلا حرکت دست و حرکت دهان، دو حرکت مستقل از هم هستند که هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند. پس چه عاملی باعث آن شده است که این حرکتهای مستقل از یکدیگر، در کنار هم قرار گیرند و با نظم خاصی پشت سر هم انجام شوند؟ یقیناً عاملی که به این حرکات و سکنات، رنگ وحدت بخشیده و سبب شده است تا ما آنها را مجموعهای واحد بدانیم و از تمامی آنها با یک نام تعبیر کنیم، هدف واحد آنها، یعنی همان رفع گرسنگی است.
در حقیقت، عملکرد هریک از اعضا و جوارح مختلف به هنگام تمامی کارهایی که آنها را انجام میدهیم، نظیر معمار، نقاش، بنا و برقکاری است که هر یک جدای از دیگری در گوشهای به زندگی خویش مشغول هستند، ولی هنگامی که تصمیم گرفته میشود ساختمانی بنا گردد، همه در کنار یکدیگر قرار میگیرند و از آنجایی که هدفی مشترک دارند، طبق نظمی خاص کار میکنند تا به هدف واحدشان که ایجاد یک بنای جدید است، دست پیدا کنند. روشن است که اگر هدفی واحد وجود نداشته باشد، هرگز این افراد در کنار یکدیگر جمع نمیشوند و طبق نظم خاصی به کار خود نمیپردازند.
بنابراین تک تک اعمالی که در طول زندگی انجام میدهیم، چه بدانیم و چه نتوانیم تشخیص دهیم، دارای مقصدی معین است؛ چرا که در غیر این صورت هرگز آن کار محقق نمیشود و حرکات اعضا و جوارح گوناگون به طور منظم به دنبال هم انجام نمیگیرد. لذا ابتدا در درون ما، هدف و مقصدی تعیین میشود و سپس حرکات لازم برای دستیابی به آن را تشخیص میدهیم و آنها را به طور حساب شده به دنبال هم قرار میدهیم و پس از آن با تحریک اراده، کار مورد نظر را به انجام میرسانیم.(5)
2-2- چه کسی برای من تصمیم میگیرد؟
اما نکته مهم آنست که آیا من خود تمامی کارهای خویش را انتخاب میکنم و برای انجام دادن یا رها کردن کاری بر طبق هدف آن تصمیم میگیرم؟ شاید علت آن که در بسیاری از مواقع نمیتوانیم انگیزه خود از انجام برخی کارها را تشخیص دهیم، اینست که خود برای خویشتن تصمیم نگرفتهایم و هدفی را دیگران برایمان معین کردهاند و ما را خواسته یا ناخواسته به سوی آن جذب نمودهاند. مهمتر از همه آنست که این تک تک کارها و فعالیتها و اهداف کوچکتر ما هستند که مسیر زندگی و سرنوشت و آینده عمر ما را تعیین میکنند. اینکه ما پس از گذشت 10سال، 20 سال، 50 سال و یا هر مقدار دیگر، در کجا هستیم و در مقابل این سالیانی از عمر خود که از دست دادهایم، چه چیزی بدست آورده ایم؟ آیا از زندگی خود راضی هستیم یا اینکه خودمان را فردی زیان دیده و یا حسرت کشیده میدانیم، همه و همه وابسته به همین فعالیتهای متعددی است که با اهداف خاص انجام میدهیم و همینهاست که مسیر زندگی ما را تعیین میکند.
ولی معیار و ملاک ما چیست؟ اگر بخواهیم خودمان فرمانروای خود باشیم، و سرنوشت خویش را مطابق آنچه دوست داریم و میپسندیم و بدست خودمان تعیین کنیم، چه باید بکنیم؟ بر چه اساسی و چگونه میتوانیم از میان هزاران راه مختلف، آنچه را که بهتر است و به آن علاقه داریم بپیماییم و به هدف دلخواهمان دست یابیم؟
2-3- من چگونهام؟
گاهی اوقات که انسان به اطراف خود نگاه میکند و زندگی اشخاص مختلف را از نزدیک میبیند، با افرادی مواجه میشود که احساس میکند کاملا سرگشته و حیران هستند؛ انگار در کلاف زندگی، گم شدهاند و هیچ مسیر خاصی را در زندگی دنبال نمیکنند. اگر چه تک تک کارهایی که انجام میدهند، هدفمند است، ولی زندگی آنها نتیجه و هدف خاصی ندارد. خوب که نگاه میکنیم، متوجه میشویم کارهایی را انجام میدهند که اهداف آنها کاملا متفاوت و در خلاف جهت یکدیگر است؛ امروز به چیزی دل میبندند و آن را همه چیز خود میدانند ولی فردا از آن دلزده میشوند و مقصد دیگری را میپسندند. زندگی برای آنها هدیهای جز احساس خستگی و درماندهشدن ندارد و بدتر از همه، گاهی با تمام وجود نسبت به زندگی و عمر خود احساس پوچی دارند و زندگی را همچون جملهای بیمعنا میدانند.
اما در مقابل، گاهی نیز با افرادی روبرو میشویم که با شرایطی کاملا متفاوت زندگی میکنند و زندگی را نردبان پیشرفت خود میدانند. آنها در زندگی خویش مسیری معین را طی میکنند و اهداف خاصی دارند که میخواهند به آنها دست یابند. لذا براین اساس و متناسب با هدف خود، برخی کارها را انجام میدهند و از انجام برخی دیگر چشمپوشی میکنند و کارهایی را که در مسیر زندگی خود انجام میدهند، نظمی خاص دارد، هر عملی را به دنبال هر عمل دیگر به انجام نمیرسانند. اگر خوب دقت کنیم، با تمام تفاوتها و گوناگونیهایی که در اهداف گروههای مختلف آنان وجود دارد، میتوانیم آنچه را که آنان به دنبال آن هستند، دو خواسته عمده بدانیم؛ یکی تأمین نیازهای زندگی و دیگری رسیدن به سعادت و خوشبختی(6). اینگونه افراد، برای آنکه بتوانند به این دو هدف خود دست یابند، اعمال و فعالیتهای خویش را با قوانین و بایدها و نبایدهای خاصی تطبیق داده و خود را در آن چهارچوب قرار میدهند. اما به خوبی میدانیم که ریشه و اساس تمامی این قوانین، اعتقاد و جهانبینی خاصی است؛ اینکه چرا باید این کار را انجام دهیم و یا نباید نسبت به انجام فلان کار اقدام کنیم، نتیجه آنست که به خود و جهان پیرامونمان چگونه نگاه میکنیم، حقیقت را چگونه تشخیص دادهایم، و سعادت را در چه میدانیم؟
این چنین افرادی که در زندگی بیهوده نمیدوند و هدفی را جستجو میکنند، اگر چه زندگیشان سمت و سو دارد اما همه یکسان نیستند. عدهای در این میان، خودشان آگاهانه عقیده و هدف خویش را انتخاب میکنند و میدانند که از زندگی خویش چه میخواهند و با انتخاب خود در مسیر سرنوشت خویشتن قدم میگذارند؛ اما برخی دیگر زمام کارهای خود را عملا به دست دیگران سپردهاند و این دیگران هستند که بر اساس باورها و عقاید خود، آنها را حرکت میدهند؛ دیگرانی که خود فکر کردهاند و عقیده و هدفشان را خود انتخاب کرده اند …
آنان شبیه اتومبیلی هستند که راننده، آن را به هر کجا بخواهد، خواهد برد. اما واقعاً انسان حتی هنگامی که تصور میکند که این چنین باشد و آزادی او بازیچه دست دیگران گردد، نفرت و تلخی شدیدی در کام او مینشیند و از اینکه حکم بردهای را پیدا کند که در دستان شرایط و روزگار و مقاصد دیگران اسیر است ولی از اسارت خویش گاه لذت نیز میبرد، واقعاً با تمام وجود بیزاری میجوید.
به راستی ما در کدامین گروه قرار داریم؟ چه کسی هدف و مسیر زندگی ما را تعیین میکند؟ آیا خود سرنوشت خود را رقم میزنیم و یا اینکه گرفتار و در بند تبلیغات و القای دیگران هستیم و کورکورانه از آنها تقلید میکنیم. واقعاً چه کسی ارزشها و باورهای ما را مشخص میکند؟
بنابر این، تک تک اعمال ما دارای هدف خاص خود هستند و مجموعه آنها مسیر زندگیمان را تعیین میکند و لحظه به لحظه، ما نیازمند تعیین مقصد خویش هستیم. لذا انتخاب آگاهانه باور و عقیده، در دورترین زوایای زندگی ما نیز ضرورتی انکارناپذیر است و مبنای تصمیم گیریها، انتخابها و کارهای گوناگون ما خواهد بود. جالب است که حتی اگر خود نیز آگاه نباشیم، باز هم عملی را که انجام میدهیم، متفکرین با ساختار عقیدهای خاص مرتبط میدانند. لذا همانند شخصی هستیم که در اقیانوس بیکران زندگی قرار دارد و این عقیده اوست که شنا کردن و انتخاب مسیر را به او میآموزد. اگر خود شنا کردن را فرا نگیرد و عقیده خویش را آزادانه انتخاب نکند، امواج عقاید دیگر متناسب با جهت خود، او را به این سو و آن سو میکشند و یا آنکه در این اقیانوس متلاطم، گرفتار سرگشتگی میگردد و عاقبت غرق میشود. پس خود را بیابیم و آزادانه، بهترین باور و برترین مسیر زندگی را برای خویش برگزینیم.
عقیده، جامعه و زندگی اجتماعی ما
در حقیقت اگر خوب دقت کنیم، این نوع نیاز از آغاز در زندگی بشر وجود داشته است و مختص دیروز و امروز نیست، اما نیاز انسان برای دل سپردن به یک ساختار عقیدتی مبتنی بر عشق و رضایت، به مرور زمان بیشتر و عمیقتر گشته است و امروزه ما این نیاز را بیش از پیش در زندگی خود میتوانیم احساس کنیم، چرا که بشر اولیه را مسائل نژادی و قومی و قبیلهای به یکدیگر پیوند میداد و به آنها وحدت و یگانگی میبخشید. آنها بدین وسیله در کنار یکدیگر قرار میگرفتند و در این چهارچوب با یکدیگر ارتباط برقرار میکردند، اما امروزه چطور؟ با گذشت زمان و شکل گرفتن شهرها و پیچیده شدن جوامع انسانی، آدمی نیاز به این داشت تا روابط و مسؤولیتهای او در چهار چوب زندگی اجتماعیش را مرجعی تعیین کند و مشخص نماید که جایگاه او در جامعه کجاست و حقوق او به چه میزان است؟ او در قبال دیگران چه وظیفهای دارد و دیگران برای او چه باید بکنند؟ و هر دو در کنار هم چگونه باید چرخ زندگی اجتماعی را به گردش درآورند. همچنین امروزه ما نیاز داریم تا عاملی ما و دیگر انسانها را به یکدیگر پیوند دهد و همه را به صورت یک پیکره واحد درآورد و اینها نیز یک نیاز ساده و ابتدایی نیست که هر کسی از عهده آنها برآید، زیرا که انسان به خودی خود زوایای مبهم و ناشناخته بسیاری دارد و بدیهی است که جامعه انسانی نیز به مراتب پیچیدهتر و ناشناختهتر خواهد بود. از سوی دیگر پیشرفت علوم مختلف، به صورت طبیعی احساسات و پیوندها را ضعیف تر و فردیت را تقویت میکند.
بنابراین اگر زندگی ما، حیاتی اجتماعی است و باید در کنار یکدیگر باشیم، قطعا نیازمند عاملی وحدت بخش هستیم که به ما رنگ یگانگی بخشد و بتواند ما را به یکدیگر پیوند دهد و مسیر و جهت زندگی اجتماعی ما را تعیین کند. یکی از بهترین عواملی که میتواند به ما در این زمینه کمک کند و برای انسانهای گوناگون با تمام تفاوتهای فراوانی که با یکدیگر دارند، یک آرمان مشترک تعیین کند، یک باور و ساختار عقیدتی آگاهانه و منطقی برای زندگی است. و این باور ماست که میتواند میزان خیر و شر و باید و نباید باشد. همچنین عقیده ما بهترین وسیله ایست که میتواند ما را دلبسته به حقایقی کند که در ماورای منافع شخصی و فردیمان قرار دارد.
بر این اساس و با توجه به نقش تعیین کننده عقیده در زندگی تک تک ما، که شاید نتوان هیچ چیز دیگر را به عنوان جایگزین آن یافت، دوستان شما عقیده را برای در کنار شما بودن انتخاب کردهاند تا بتوانیم در کنار یکدیگر، بهترین راه را برای زندگی خود انتخاب کنیم و زیباترین هدف را برای خویش برگزینیم.
با همین رویکرد بود که به سراغ نظام عقیدتی اسلام رفتیم تا به همراه هم آن را بررسی کنیم و اگر آن را باوری همه جانبه یافتیم، دل به آن سپاریم و آن را برای خویش انتخاب کنیم.