پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در جامعهای ظهور کرد که به بدترین امراض آدمیّت مبتلا بود؛ جامعهای که از جهت فکری به حدی تنزل کرده بودند که هر قبیلهای برای خود بتی داشت …
آن حضرت آفت افکار آنان را به مرهم معرفت و ایمان چنان معالجه نمود که خالق جهان را ستایش کرده و در مقابل او به خاک افتاده و گفتند:
«سبحان ربی الاعلی و بحمده»
آن حضرت در زمانی که دعوت خود را اظهار کرد، تطمیع و تهدید به آخرین حد خود رسید. لذا قریش، نزد ابی طالب آمدند و گفتند: “برادر زاده تو به خدایان ما ناسزا گفت و جوانان ما را فاسد و جماعت ما را متفرق کرد. اگر مال میخواهد، مالی برای او جمع کنیم که بی نیازترین مرد قریش باشد و هر زنی را بخواهد، به ازدواج او در میآوریم؛” کلام آنان تا به آنجا پیش رفت که به آن حضرت وعدۀ سلطنت و پادشاهی دادند. اما جواب آن حضرت این بود:
«(حتی) اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارید، نمیخواهم. »[note]1- تفسیر قمی، ذیل آیه 4 سوره ص (جلد 2، صفحه 228)[/note]
چون دیدند تطمیع اثر ندارد، راه تهدید و آزار را در پیش گرفتند. به عنوان نمونه وقتی آن حضرت در مسجد الحرام به نماز میایستاد، دو نفر از سمت راست او صوت و دو نفر از سمت چپ او کف میزدند که نمازش را به هم بزنند.[note]2- بحار الأنوار، جلد 18، صفحه 160[/note] در رهگذر، خاک بر سرش میریختند و هنگام سجود، بار شکم گوسفند بر او میانداختند.[note]3- الکامل فی التاریخ، جلد 2، صفحه 63[/note]
پس از رحلت ابی طالب، هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به تنهایی از مکه راه طائف را در پیش گرفت تا از بزرگان قبیله ثقیف برای رواج دین خدا کمک بگیرد، آنها فرومایگان و بردگان را تحریک کردند که به دنبال آن حضرت راه افتاده و او را آزار دهند.در این هنگام، آن حضرت به بوستانی پناه برد و در سایه درخت انگوری نشست؛ اما آنچنان حالتش رقت بار بود که دل دشمنی مشرک به حالش سوخت. لذا به غلام نصرانی خویش که “عداس” نام داشت، گفت: انگوری بچین و به نزد او ببر. چون غلام، طَبَق انگور را نزد آن حضرت گذاشت، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دست خویش را به سوی طبق دراز کرد و فرمود: بسم الله.
غلام گفت: مردم این شهر چنین کلمهای را نمیگویند.
فرمود: از کدام شهری؟ و دین تو چیست؟
گفت: نصرانیم از شهر نینوا.
فرمود: از شهر یونس بن متی.
عداس گفت: یونس را از کجا شناختی؟
فرمود: او برادر من بود، پیغمبر بود و من هم پیغمبرم؛ پس عداس در مقابل آن حضرت تواضع نمود[note]4- مناقب آل ابیطالب، جلد 1، صفحه 68[/note] …
یاران آن حضرت را هم به سخت ترین شکنجهها آزار میدادند.مادر عمار یاسر را که پیرزنی فرتوت بود، شکنجهها دادند تا از دین خدا برگردد، اما او نپذیرفت تا آنکه به شهادت رسید.[note]5- اعلام الوری، صفحه 48[/note]
و با این همه آزارها که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از آن قوم دید، هنگامی که از او خواستند تا آن مردم جاهل و مشرک را نفرین کند، فرمود:
«من مبعوث نگشتم؛ جز رحمتی برای جهانیان»[note]6- ” انما بعثت رحمه للعالمین “،(احتجاج، جلد 1، صفحه 212)[/note]
و عنایتش به آن قوم در مقابل آن همه آزارها، این دعا بود:
«بارالها! قوم مرا هدایت کن که نادانند.»[note]7- الخرائج و الجرائح، جلد 1، صفحه 164[/note]
به جای آنکه عذاب بخواهد، رحمت میخواست، آن هم رحمتی که برتر از آن تصور نمیشود و آن نعمت هدایت است. او به جای شکایت، به درگاه الهی شفاعت میکرد و معذرت میخواست که خدایا آنان نمیدانند.
چنین کسی میتواند بگوید: «من تنها برای تکمیل فضائل اخلاقی مبعوث شده ام. »[note]8- ” انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق “،(مستدرک الوسائل، جلد 11، صفحه 187)[/note]
آری، این ظهور بشارتهای کتب آسمانی است که انبیاء گذشته نسبت به آن خبر داده بودند و تنها مطالعه در زندگانی و اخلاق و سجایای آن حضرت کفایت میکند که هر منصفی به نبوت او ایمان بیاورد …
«برگرفته از کتاب ” آشنایی با اصول دین “، تألیف: ” آیت الله وحید خراسانی “»
سایت رشد فرارسیدن 27 رجب، سالروز
بعثت خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم)
و سرآغاز نزول قرآن
را به تمامی مسلمانان، به خصوص شما دوست گرامی تبریک و تهنیت میگوید
پاورقی ها: