باسمه تعالی
امیرالمؤمنین (علیه السلام)در جریان جنگ جمل،[1] سخت در تردید قرار گرفته بود. او دو طرف را مىنگریست. از یک طرف على (علیه السلام)را مىدید و شخصیت هاى بزرگ اسلامى که در رکاب او شمشیر مىزدند و از طرفى نیز همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، عایشه را مىدید که قرآن درباره همسران آن حضرت مىفرماید: “و همسران او مادران آنها [مؤمنان] محسوب مىشوند.”[2] او در رکاب عایشه، طلحه را مىدید که از پیشتازان اسلام بود؛ همان مرد خوش سابقه و تیرانداز ماهر جنگ هاى اسلامى که به اسلام خدمت هاى ارزندهاى نموده بود. و باز زبیر را مىدید؛ خوش سابقهتر از طلحه، همان که حتى در روز سقیفه نیز از جمله متحصنین و مدافعان در خانه على (علیه السلام)بود.
این مرد در حیرتى عجیب افتاده بود؛ آخر یعنى چه؟! على و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداکاران سختترین دژهاى اسلاماند؛ اما اکنون که رودررو قرار گرفتهاند، کدام یک برحق هستند؟ در این گیر و دار چه باید کرد؟!
به هر حال، این مرد به محضر امیرالمؤمنین (علیه السلام)رسید و گفت: آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟ شخصیت هایى مانند آنان که از بزرگان صحابه رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، چگونه اشتباه مىکنند و راه باطل را مىپیمایند؟ آیا این ممکن است؟
على (علیه السلام)در جواب سخنى دارد که دکتر طه حسین، دانشمند و نویسنده مصرى، مىگوید بعد از آن که وحى خاموش گشت و نداى آسمانى منقطع شد، سخنى به این بزرگى شنیده نشده است.[3]
حضرت فرمود:
سرت کلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمىشود شناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیت هایى را مقیاس قرار دهى و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجى: فلان چیز حق است چون فلان شخص و فلان شخص با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان فرد و فلان فرد با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند. یعنى باید حق شناس و باطل شناس باشى نه اشخاص و شخصیت شناس؛ افراد را (خواه شخصیت هاى بزرگ و خواه شخصیت هاى کوچک) با حق مقایسه کنى، اگر با آن منطبق شدند، شخصیتشان را بپذیرى و الا نه. این، حرف نیست که آیا طلحه و زبیر و عایشه ممکن است بر باطل باشند؟[4]
در این جا على (علیه السلام)معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده نه شخصیتهای شرکت کننده در جنگ جمل، و این معیاری است که روح تشیع نیز جز آن، چیزى دیگری نیست و پایه و اساسش بر این مبنا بنا شده است. على (علیه السلام)بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، جوانى 33 ساله است با اقلیتى کمتر از عدد انگشتان؛ در مقابلش پیرمردهاى 60 ساله با اکثریتى انبوه و بسیار. منطق اکثریت این بود که راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمىکنند و ما راه آنان را مىرویم. منطق آن اقلیت این بود که آنچه اشتباه نمىکند حقیقت است؛ بزرگان باید خود را بر حقیقت تطبیق دهند.
از این جا معلوم مىشود چقدر فراوانند افرادى که شعارشان شعار تشیع و پیروی از حق است و اما روحشان روح تشیع نیست. مسیر تشیع همانند روح آن، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است؛ نه تطبیق حقیقت با اشخاص و تزئین آن …
(برگرفته از کتاب “جاذبه و دافعه علی (علیه السلام)”، تألیف: استاد شهید مرتضی مطهری (با تلخیص و اضافات))
پاورقی ها:
[1] پس از آن که مردم با امام علی (علیه السلام) بیعتکردند، عدالت او در تقسیم بیت المالو عزل و نصب فرمانداران، خشم عدهای را برانگیخت.طلحهو زبیر که با علی (علیه السلام) بیعت کرده بودند، آرزوی فرمانداری بصرهو کوفهرا در سر داشتند، ولی آن حضرت با درخواست آنان موافقت نکرد. آنها نیز به بهانه زیارت خانه خدا، مدینهرا به سوی مکهترک کردند.از طرف دیگر، بنی امیه که در دوران عثمان، به گرفتن امتیازات ویژه خو کرده بودند، در حکومت امام علی (علیه السلام) دستشان از بیت المال کوتاه شده بود. برای همین پس از غارت مقدار زیادی از بیت المال در مکه گرد آمدند و همراه با طلحه و زبیر، به گرد عایشه همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، جمع شدند. آنگاه با استفاده از بیت المالی که غارت کرده بودند، سپاهی تشکیل دادند و بصره را تصرف کردند.در این نبرد عایشه سوار بر شتر بود و سپاه، گرد شتر او جمع بودند و این شتر حکم پرچم آنها را داشت. از این رو این جنگ به جنگ جمل (شتر نر) شهرت یافت. امام علی (علیه السلام) برای از بین بردن فتنه رهسپار بصره شد و در نبردی که میان دو سپاه در گرفت، امام (علیه السلام) پیروز شد.
[2] “…و ازواجه امَّهاتهم …” (سوره احزاب، آیه 6)
[3] على و بنوه، صفحه 40
[4] (روضة الواعظین، صفحه 31)