باسمه تعالی
امام حسن عسکری (علیه السلام) میفرمایند: “برترین مردم در نزد خدا، کسی است که نسبت به حقوق برادرانش آشناتر و در ادای آن حقوق کوشاتر باشد و کسی که در دنیا برای برادرانش فروتنی کند، او پیش خدا از صدیقین و از شیعیان راستین علی بن ابی طالب (علیه السلام) به شمار میآید[1].”
شناخت حقوق متقابل در میان افراد، به تحکیم و سلامت روابط میان انسانها کمک میکند. لذا خود آگاهی انسانی با زدودن غفلت و فراموشی، بر این اصل استوار است که جامعه انسانی مجموعا یک واحد واقعى به شمار مىروند و از یک وجدان مشترک انسانى بهرهمند است و احساس انسان دوستى و انسان گرایى در همه انسانها موجود است. در حقیقت خودآگاهى، خود واقعى انسان را به یادش مى آورد و غفلت را از او مى زداید و مطابق خودآگاهی انسانی، انسان خود آگاه، انسانی است که آگاه به خود در رابطه با همه انسانها باشد.
اگر این نوع خودآگاهى در فردى پیدا شود، دردش درد انسان ها، آرزوهایش آرزوهاى انسانها و جهتگیرى و تلاشش در جهت رفاه انسانها صورت مىگیرد. دوستیها و دشمنی هایش همه رنگ انسانى مىیابد و دوستِ دوستان انسان یعنى علم، فرهنگ، بهداشت، رفاه، آزادى، عدالت و محبت، و دشمنِ دشمن هاى او یعنى جهل، فقر، ظلم، بیمارى، اختناق و تبعیض مىگردد[2].
اما خودآگاهى انسانى در میان چه انسانهایى رشد مىیابد و نمو مى کند و در آنها همدردى و همپیکرى ایجاد مىکند؟ حقیقتا چه انسانهائی مجموعا یک خود دارند و روحی واحد بر آنها حکم فرماست؟
بدیهى است که همه انسانها نمى توانند اینچنین باشند. انسان بدوى وحشى که در حد طفولیت باقى مانده و فطرت انسانىاش هنوز خواب است و تحریک نشده است، کى چنین احساس دردمندى دارد؟ کى چنین روح مشترکى بر او حاکم است؟ تکلیف انسان دگرگون شدهای که حقیقت انسانی خویش را فراموش کرده و اسیر تمایلات نفسانی شده که کاملا روشن است.
پس تنها انسان هاى به انسانیت رسیده، انسانهاى ماهیت انسانى یافته، انسانهاى بارور شده از نظر فطریات انسانى هستند که واقعاً اعضاى یک پیکرند، روح واحد بر آنها حکم فرماست و همه ارزش هاى فطرى در آنها روییده است. اما از آنجائیکه ایمان در رأس فطریات و ارزش هاى اصیل انسانى واقع است، در حقیقت این انسانها همان انسان هاى مؤمن اند.
پس آن چه واقعا و به صورت حقیقی انسانها را به صورت ما درمى آورد و روح واحد در آنها مىدمد و آن چه این چنین معجزه اخلاقى و انسانى از او سر مىزند، هم ایمانى است نه هم گوهرى و هم ریشهاى و هم زایشى.
آن چه هم واقعیت است و هم ایدهآل، وحدت انسان هاى به انسانیت رسیده و ارزش یافته است. لذا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در بیانی میفرماید: “مؤمنان اعضاى یک انداماند، هرگاه عضوى به درد آید، با تب و بىخوابى با او همدردى مىکنند[3].”
شک نیست که انسانِ به انسانیت رسیده، نسبت به همه انسانها بلکه نسبت به همه اشیاء مهر مى ورزد. لذا خداوند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را رحمة للعالمین مىخواند. اینگونه انسانها نسبت به کسانى که به آنها دشمنى مىکنند نیز مهرورزند. مولا على (علیه السلام) درباره ابن ملجم مرادى قاتل خویش مى فرمود: “من زندگى او را دوست دارم و او قتل مرا[4].”
ولى سخن در محبت متقابل و دردمندى متقابل است. محبت و مهرورزى متقابل به معنای واقعی آن تنها در میان جامعه اهل ایمان تحققپذیر است و بس. لذا امام عسکری (علیه السلام) در دایره پیروان امیرمؤمنان (علیه السلام)، همین دردمندی و مهرورزی انسانی را معیار برتری بر میشمرد و برترین خلق نزد خدا را کسی میداند که نسبت به حقوق برادرانش آشناتر و در ادای آن حقوق کوشاتر باشد و در دنیا در مقابل مردم فروتنی نماید.
(برگرفته از کتاب “انسان در قرآن”، تألیف: استاد شهید مرتضی مطهری (با تلخیص و اضافات))
پاورقی ها:
[1] (الاحتجاج، جلد 2، صفحه 460)
[2] اعلامیه هایى که به نام حقوق بشر در جهان منتشر شده است، بر این موضوع تکیه دارد و مبلّغ این نوع خودآگاهى در جامعه جهانی است. این نوع از خودآگاهى اگر پیدا شود جنبه اخلاقى خواهد داشت. ولى این خودآگاهى با این که صورت منطقى دارد و سر و صداى فراوان راه انداخته، کمتر از همه واقعیت یافته است، چرا؟!
راز مطلب در نحوه وجود و واقعیت انسان نهفته است. انسان در نحوه وجود و واقعیتش با همه موجودات دیگر متفاوت است. هر موجودى که پا به جهان مىگذارد و آفریده مىشود، همان است که آفریده شده است، یعنى ماهیت و واقعیت و چگونگی هایش همان است که به دست عوامل خلقت ساخته مىشود، اما انسان، پس از آفرینش، تازه مرحله این که چه باشد و چگونه باشد آغاز مىشود. انسان آن چیزى نیست که آفریده شده است، بلکه آن چیزى است که خودش بخواهد باشد؛ آن چیزى است که مجموع عوامل تربیتى و از آن جمله اراده و انتخاب خودش او را بسازد. از این رو مىگوییم هر کس خود معمار و مهندس شخصیت خود است؛ قلم تصویرکننده و نقّاشی شخصیت انسان (برخلاف شخص و بدن او) به دست خودش داده شده است
[3] (بحار الأنوار، جلد 58، صفحه150 (با اندکی اختلاف در الفاظ))
[4] (اعلام الوری، صفحه 226)