باسمه تعالی
پس از شهادت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) و عزیمت مأمون از خراسان به بغداد، وی نامهای به امام محمد تقی (علیه السلام) نوشت و با اکرام و احترام فراوان نسبت به علم و معرفت و فضیلت حضرت، ایشان را به حضور خود طلبید.
پذیرش این موضوع برای بنی عباسیان بسیار سخت و سنگین بود زیرا که حضرت هم از خاندان بنی هاشم بود و هم در سن کودکی به سر میبرد لذا با این نیت مأمون، مخالفت کردند، ولی چون مأمون بر حرف خود مصمم بود و از علم و کمالات حضرت شناخت داشت، با اصرار بنی عباسیان تصمیم به انجام مباحثهای بین علمای زمان و حضرت گرفت. مأمون، مجلس باشکوهی ترتیب داد. اما پس از پرسش و پاسخ فراوان، تمام مخالفان اقرار به فضل آن حضرت در سن کودکی کردند و بنی عباس مجالی برای اعتراض نداشتند.
در تایید همین موضوع خود ایشان نیز با استدلالی علمی و با استناد به قرآن، به اثبات و دفاع از عدم تناقض بین سن کم حجت خدا و علم و معرفت خدادادی وی پرداختهاند:
علی بن اسباط میگوید در آن زمان که امام جواد سن کمی داشت روزی به طرف من میآمد و من به قامت و قیافه او نگریستم تا وقتی به شهر خود رفتم بتوانم شکل و شمایل آن حضرت را برای دوستانم توصیف کنم. در این فکر بودم که آن حضرت نشست و فرمود:
“حجت خدا در امامت مانند حجت او در نبوت است، خدا در قرآن، آیه 12 سوره مریم میفرماید: “و اتیناه الحکم صبیا” و فرمان نبوت را در کودکی به او (یحیی) دادیم. و در آیه سوره 22 یوسف میفرماید: “و لما بلغ اشده اتیناه حکما و علما” و هنگامی که یوسف به مرحله بلوغ و قوت رسید، ما حکم و علم به او دادیم. و در آیه 15 سوره احقاف میفرماید: “و لما بلغ اشده و بلغ اربعین سنه” و هنگامی که به مرحله بلوغ و قوت رسید و به هنگامی که به چهل سالگی رسد.”
بنابر این طبق قرآن هم، رواست که حکمت در کودکی به امام داده شود چنانکه رواست حکمت در چهل سالگی به او داده شود.
« برگرفته از کتاب تاریخ چهارده معصوم، تالیف سید محمدباقر مجلسی (با اندکی تصرف) و کتاب داستانهایی از امام کاظم و امام جواد (علیهماالسلام)، تالیف قاسم میرخلف زاده »