“واقعا تو اینطور فکر میکنی؟ از تو دیگر بعید بود، حیف، اصلا فکر نمیکردم که تو هم اینطور باشی …”
اینها جملاتی است که چه بسا چندین و چند بار در تعاملات اجتماعی به گوشمان رسیده باشد. حتما گاهی برای همه ما پیش آمده که دلایل متقن و براهین منطقی سبب گشته تا آفتاب حقیقت در مسائل مختلف برایمان جلوه بنماید. اما هنگامی که آنرا حقیقتا در درون قلبمان پذیرفتیم، با واکنش منفی برخی از اطرافیانمان مواجه شده ایم و به واسطه رفتار آنان تحت فشار قرار گرفته ایم. در چنین شرایطی عکس العمل ما چیست؟ واقعا در چنین مواقعی چه باید کرد؟ به هر حال چه بسا به تبع گفتههای دیگران، درون انسان به تلاطم درآید. چگونه میتوان در چنین حالتی به ساحل آرامش رسید؟
روزی عدّه اى از دوستان امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در منزل آن حضرت گرد یکدیگر جمع شده بودند و یونس بن عبدالرّحمن نیز که از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصیت هاى ارزنده بصره بود، در جمع ایشان حضور داشت.
هنگامى که آنان مشغول صحبت و مذاکره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند.
امام (علیه السلام) به یونس فرمود: “داخل اتاق برو و هیچ عکس العملى از خود نشان نده؛ مگر آن که به تو اجازه داده شود.”
در این هنگام، امام هشتم اجازه فرمود تا اهالی بصره وارد شوند. آنها پس از ورود، بر علیه یونس سخن چینى و ناسزاگوئى را آغاز کردند.
در این بین امام رضا (علیه السلام) سر مبارک خود را پائین انداخته بود و هیچ سخنى نمى فرمود و نیز عکس العملى از خویش نشان نمیداد؛ تا آن که آنها بلند شدند و ضمن خداحافظى از نزد آن حضرت خارج گشتند. پس از آن، امام (علیه السلام) اجازه فرمود تا یونس از اتاق بیرون آید.
یونس با حالتى غمگین و چشمى گریان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت: فدایت شوم، من از عقاید (دین و مذهب) دفاع و حمایت مىکنم؛ در حالیکه یاران من چنین به من مىنگرند.
امام رضا (علیه السلام) با مهربانی، یونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: “اى یونس! غمگین مباش، مردم هر چه مى خواهند بگویند، این گونه مسائل و صحبتها اهمیتى ندارد. زمانى که امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد، هیچ جاى نگرانى و ناراحتى وجود ندارد.
اى یونس! سعى کن تا همیشه با مردم به مقدار کمال و معرفت آنها سخن بگوئى و معارف الهى را براى آنها بیان نمائى و از طرح و بیان آن مطالب و مسائلى که نمى فهمند و درک نمى کنند، خوددارى کن.
اى یونس! هنگامى که تو دُرّ گرانبهائى را در دست خویش دارى و مردم بگویند که سنگ یا کلوخى در دست تو است و یا آن که سنگى در دست تو باشد و مردم بگویند که درّ گرانبهائى در دست دارى، چنین گفتارى چه تاثیرى در اعتقادات و افکار تو خواهد داشت؟ آیا از چنین افکار و گفتار مردم، سود و یا زیانى بر تو وارد مى شود؟!”
یونس با فرمایشات آن حضرت آرامش یافت و گفت: خیر، سخنان ایشان هیچ اهمیتى برایم ندارد.
امام رضا (علیه السلام) مجدّدا او را مخاطب قرار داد و فرمود: “اى یونس! بنابراین، چنانچه راه صحیح را شناخته و حقیقت را درک کرده باشى و نیز امام معصوم از تو راضى باشد، نباید افکار و گفتار مردم در روحیه، اعتقادات و افکار تو کمترین تاثیرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى خواهند، بگویند.”
(برگرفته از کتاب رجال کشّى، صفحه 487، شماره 924)