” به چه می نازیم ! … “

به چه می نازیم ! … “

اگر تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنیم و درباره سرنوشت فرعون ها، نمرودها، كسراها، خاقانها و قيصرها و سرانجام كار هريك كمى مطالعه كنیم، متوجه می شویم پيروزى هاى زودگذر جهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد.

اگر سرى به بيمارستان ها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يك بيمارى به روى تخت بيمارستان افتاده اند و قدرت بر حركت ندارند، مشاهده كنيم، خواهیم دانست که قوت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند.

اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگى عظيم شده و بر خاك سياه نشسته اند بنگريم، خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسان بر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد.

و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگوني هاى وضع سياسى در چند روز به كلى از قدرت سقوط كردند يا پشت ميله هاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كه قدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست…

به زندگی خودمان خوب نگاه کنیم. آدمی در ابتداى تولد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتى نمى تواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند. او سرانجام در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوان مى شود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد، براى پيمودن راهی كوتاه، چندين بار بايد بنشيند، نفس تازه كند و برخيزد و با قامت خميده، عصازنان بقيه راه را طى كند. اما اگر دست و پاى سالمی هم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مى آيد، بشود، بايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند.

بنابر این انسانى كه در آغاز، نطفه بى ارزشى بوده و در پايان مردار گنديده اى مى شود، چند روزى كه در ميان اين دو زندگى مى كند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد.

از همین روست که مولایمان امام محمد باقر(علیه السلام) که سالروز میلادشان را به جشن نشسته ایم، در کلامی می فرمایند:

“از متكبر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار، مردار گنديده اى خواهد بود و در اين ميان، نمى داند به چه سرنوشتى گرفتار مى شود و با او چه مى كنند[1].”

پس آدمی حقیقتا به چه مى نازد؟ به چه چيز  خود افتخار مى كند؟ و به چه واسطه بر ديگران فخر می فروشد؟!

(برگرفته از کتاب “اخلاق در قرآن”، تألیف آیت الله مکارم شیرازی)


پاورقی:

[1] (اصول کافی، جلد 2، صفحه 329)