باسمه تعالی
دوران امام یازدهم، یکی از دورانهايی بود که افکار گوناگون از هر سو، وارد جامعه اسلامی میشد و در این بین، برخی افکار انحرافی و آرای باطل سلامت جامعه را تهدید میکرد. با این که امام حسن عسكری (عليه السلام) در نهایت فشار به سر میبرد، اما وی همانند پدران خود، لحظهای از این مسأله غفلت نورزیده و در برابر گروهها و مکتبهای انحرافی و اندیشههای وارداتی، از جمله صوفیان، غُلات، مُفَوّضه، واقفیه، دوگانهپرستان[1]و سایر منحرفين فكری عكس العمل نشان ميدادند؛ بدین شكل كه اگر فرد یا افرادی دچار اشتباهات یا تناقضاتی میشدند، نخست به هدایت و روشنگری و به دور از هر گونه موضعگیری كار خود را آغاز میكردند. اما همین كه احساس میشد این فكر انحرافی به دنبال جریانی پنهان یا آشكار، خود را نشان داده است، فوراً دست به افشاگری علیه آنان میزدند و کارهای آنها را خنثی نموده و نقش بر آب میکردند.
يكی از برخوردهایی که امام حسن عسکری (عليه السلام) با منحرفان فکری داشت، موضعگیری در برابر مفوّضه بود. گروهی از مفوّضه عقیده داشتند خداوند در ابتدای آفرینش با خلق کردن پیامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)، همه چیز را به او واگذار کرده، سپس این پیامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است که دنیا و هر آنچه که در او هست را آفریده است. و برخی گفتهاند خداوند این اختیار را به علی بن ابیطالب (عليه السلام) داده است. این اندیشه انحرافی لطمه شدیدی بر عقاید مسلمانان میزد و پیامدهای ناگواری در پی داشت، که یکی از آثار این تفکّر غلط، غُلوّ درباره پیامبر و معصومان (علیهم السلام) بود؛ بدین معنی که جایگاه آنان در حد خدایی بالا برده میشد. بدین جهت از آغاز پیدایش، این تفکر غلط مورد نکوهش معصومان (عليهم السلام) قرار گرفت و این طایفه را بدتر از یهود و کفار قلمداد کردند، زیرا چیزی مدعی شده بودند که حتی یهود و نصارا هم نگفته بودند. امام عسکری (عليه السلام) نيز مسلمانان را از پیروی چنین افرادی با چنین افکاری بر حذر میداشت و گاهی هم با برخی از سادهاندیشان و فریبخوردگان، بسیار بزرگوارانه برخورد میکرد، به امید آن که از باور خود دست بردارند.
به عنوان نمونه، از ادریس بن زیاد نقل شده که: “من از جمله افرادی بودم که درباره آنها (اهلبیت) غُلوّ میکردم. روزی برای دیدار با ابومحمد عسکری (عليه السلام) روانه سامرا شدم؛ وقتی که وارد شهر شدم، از فرط خستگی خود را بر پلکان حمامی انداخته و کمی به استراحت پرداختم. در این بین خواب چشمان مرا ربود؛ پس با صدای کوبیدن آرامی که به وسیله چوب دستی که در دست امام عسکری (عليه السلام) بود بیدار شدم و او را شناختم. فوراً از جای برخاسته و در حالی که آن حضرت سوار بر اسب بودند، پا و زانوی مبارکش را بوسه زدم. اولین سخنی که امام در این ملاقات به من فرمود، این بود: “ای ادریس! بلکه بندگان گرامی خدایند؛ در گفتار بر او سبقت نمیگیرند و به فرمان وی عمل میکنند[2] “… در این جا حضرت با عنوان کردن این آیه خواستند به او بفهمانند که اندیشه غُلوّ درباره ما اهلبیت باطل است و ما از خود هیچ اختیاری جز آن که خداوند اراده کند، نداریم؛ چرا که ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام میدهیم. ادریس که از جواب کوتاه امام عسکری (عليه السلام) کاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: “ای مولای من! مرا همین کلام بس است؛ زیرا آمده بودم تا این ]مسأله[ را از شما بپرسم[3].”
(برگرفته از كتاب “امام حسن عسكری (عليه السلام) و منحرفان فكری”، تألیف “محمد جواد مروجی طبسی” (با تغییرات جزئی))
پاورقیها:
[1] تصوف فرقهای ساختگی بود که بدعت در دین، خودنمايى، تعطيل كردن احكام دين و انزوا در دنیا از مظاهر بارز آن بود. غلات کسانی بودند که در مورد مقام اولیای دین افراط و زیادهروی میکردند. مفوضه اعتقاد به واگذاری برخی امور (مانند خلق و رزق) از طرف خدا به مخلوقات به طور مستقل داشتند. واقفیه اعتقاد داشتند که حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) هنوز از دنيا نرفته است. دوگانهپرستان يا ثنويه كسانی بودند كه هستی را دارای دو خدا، يكی خدای خير و ديگری خدای شر میدانستند
[2] (قرآن كريم، سوره انبياء، آيات 26 و 27)
[3] مناقب آل ابیطالب (ابن شهرآشوب)، جلد 4، صفحه 428 – بحارالانوار، جلد 50، صفحه 283