باسمه تعالی
پیرمردی خسته، از راه دور به شوق زیارت امیرالمومنین(علیه السلام)، خود را به سپاه ایشان رسانده بود. رنج سفر بر دیده اش نمایان بود. سراغ حضرت را از اصحاب گرفت. اصحاب اورا به محضر امیر مؤمنان (علیه السلام) راهنمایی کردند.
پیر مرد بر آن حضرت سلام کرد و سپس عرض کرد: اى امیر مؤمنان! من پیر مردى سالخورده ام که از جانب شام به نزد شما آمده ام. درباره ى شما فضیلت های بى شماری شنیده ام و من گمان مى کنم که شما به زودى شهید می شوی. پس از آنچه که خداوند به شما آموخته، بمن نیز بیاموز.
حضرت فرمود: “همین گونه است اى پیر مرد، هر کس دو روز از عمرش (از نظر کسب کمالات) یکسان باشد، ضرر و زیان دیده است، هر کس دنیا همت و هدفش باشد، هنگام جدایی از آن، سخت حسرت و افسوس خواهد خورد؛ هر کس فردایش از امروزش بدتر باشد، (از رحمت خدا) محروم است و هر که آنگاه که دنیایش به سلامت است، از آنچه برای آخرت او زیان دارد باکی ندارد، به هلاکت می رسد، و هر کس که در جهت رفع عیوب خویش نباشد، هوی و هوس بر او چیره شود و هر که در نقصان و کاستى است (از کمالات او مرتبا کاسته می شود)، مرگ براى او بهتر است.
اى پیر مرد! همانا دنیا سبز و شیرین است و برایش مردمانی است و براى آخرت نیز مردمانی است که خود را از مفاخره (برتری جوئی) با اهل دنیا نگهدارند، در دنیا به رقابت (با اهل دنیا) نمی پردازند، به سرسبزی و خرمی دنیا شادمان و به فقر و بینوایی و تنگدستی آن افسرده خاطر نمى شوند.اى پیر مرد! … چقدرروز ها و شب ها به سرعت از عمر آدمی می کاهند! پس زبانت را حبس کن و حساب سخنت را داشته باش تا گفتارت اندک شود؛ مگر در خوبی ها.
اى پیر مرد! آنچه را براى خود مى پسندى براى مردم نیز بپسند و با مردم آنگونه رفتار کن که دوست دارى با تو رفتار کنند.”
سپس رو به یارانش کرد و فرمود: “اى مردم! آیا نمى بینید که اهل دنیا در هر صبح و شام حالت هاى گوناگونى دارند؟ یکى در بستر مرگ به خود می پیچد و دیگرى مریض به خانه ی خویش افتاده است و سومی به عیادت مریضان می رود و آن دگر در حال جان کندن است و دیگری امیدى به او نیست و دیگرى میان کفن است (و او را به سوی قبرش می برند). دیگرى در جستجوى دنیا است، در حالیکه مرگ او را مى جوید. دیگری غافل است و حال آنکه او مورد غفلت واقع نمی شود(و فرشتگان کاملا اعمال و رفتار او را می نویسندو مرگ او را می جوید) و باقی ماندگان به دنبال گذشتگان مى روند.” …
آنگاه امام على (علیه السلام) رو به پیرمرد کرد و فرمود: “اى پیرمرد! به راستى که خداوند متعال، مردمى آفرید که به خاطر عنایتی که به ایشان داشت دنیا را بر آنان تنگ گرفت، سپس آنان را نسبت به دنیا و مال دنیا بی رغبت کرد؛ پس مشتاق سرای سلامتی شدند که ایشان را به آن دعوت کرده است. بر تنگى معاش و ناراحتى صبر کرده و مشتاق آنچه نزد خدا از کرامت وجود دارد، گشتند و جانشان را برای بدست آوردن خشنودی خدا تقدیم داشتند و سرانجام اعمالشان شهادت است. پس خدا را ملاقات کردند؛ در حالى که از آنها خشنود است و دانستند که مرگ راه گذشتگان و باقیماندگان است و براى آخرت خود چیزى غیر از طلا و نقره (یعنی زاد و توشه ی حقیقی) پس انداز نمودند …. بر غذای اندک صبر کردند، و توشه اضافى را پیش فرستادند، دوستى و دشمنى آنان براى خدا بود. [آرى ]، آنان چراغها[ی هدایت ] و اهل نعمتهاى آخرتند و السّلام.”
به راستی آیا ما روزهای عمرمان را نیز همانند چیزهای دیگر، در ترازوی نقد و حسابگری قرار می دهیم؟ حقیقتا ما در مسیر زندگی به کدامین سو روانه ایم؟ روزگارمان به چه قیمتی می گذرد و نقد عمرمان را به چه کالائی معامله می کنیم؟
شاید عید میلاد امیرالمؤمنین (علیه السلام) و کلمات نورانی آن بزرگوار، آن هم در ایام متبرک ماه رجب بهترین بهانه باشد تا بار دیگر در آئینه جانمان مسیر حرکت خویش را بهتر و بیشتر جستجو کنیم.
(برگرفته از کتاب “أمالی صدوق”، تألیف “شیخ صدوق(ره)”)