گویا همین دیروز بود که پدر در بستر رحلت او را به طور خصوصی طلبید و در گوشش زمزمههایی کرد. سخنانی که او را برای ناسپاسیها و تلاطم های آینده آماده میکرد. سخنانی که حاکی از ملحق شدن سریع او به پدر بود و توانست نقش لبخند را برای لحظاتی کوتاه بر چهره ی اشک آلود و غمبار دختر تصویر کند.
اکنون قریب به سه ماه از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) میگذرد. فاطمه (علیها السلام) نیز که از یک سو داغ جانکاه فقدان پدر را بر دل داشته و از سوی دیگر در دریای فتنههای برخواسته از سقیفه، مواجه با امواج سهمگین و طوفان های بیرحمی بوده است، اکنون مدتها است که مانند یک کشتی پهلو گرفته، همنشین بستر است و شمع عمرش آخرین فروغهای خود را به فضای خانه میبخشد.
آن روز به اسماء -خدمتکار خود- فرمود: برايم آبى آماده كن تا با آن غسل كنم! اسماء آب را آورد. حضرت غسل كرد و سپس فرمود: جامه هاى جديدم را به من بده! سپس آنها را پوشيد و فرمود تا بسترش را در وسط اتاق بگستراند. بعد به طرف راستش رو به قبله خوابيد و دست راست را زير صورتش گذاشت. آنگاه فرمود: مرا به خود واگذار و از اينجا بيرون برو! مىخواهم با پروردگارم مناجات كنم. آنگاه بعد از مدتی مرا بخوان! اگر پاسخ تو را دادم كه هیچ؛ اما اگر جوابى ندادم بدان كه من به سوى پروردگار خود رفت هام.
اسماء مىگويد: از اتاق بيرون رفتم و صداى مناجات آن حضرت را مىشنيدم. مدتی گذشت تا آنکه اسماء آن حضرت را صدا زد؛ اما جوابى نشنيد. صدا زد: اى دختر محمّد مصطفى! اى دختر بهترين كسى كه بر روى ريگهاى زمين پاى گذارده! اى دختر كسى كه به پروردگارش به فاصله دو تير كمان و يا كمتر نزديك شد! … امّا پاسخی نيامد. داخل آمد و چون جامه را از روى صورت حضرت برداشت، مشاهده كرد كه آن بانو از دنيا رخت بربسته است…
آنگاه خود را به روى حضرت انداخت و در حالى كه ايشان را مىبوسيد، گفت: اى فاطمه! آن هنگام كه نزد پدرت رسول خدا رفتى، سلام اسماء بنت عميس را به آن حضرت برسان!
پس از آن اسماء از خانه بيرون آمد. حسنين (عليهما السّلام) به او رسيده گفتند: مادر ما كجاست؟ وى نتوانست سخنی بگوید. آنان وارد اتاق شده ديدند مادر دراز كشيده است. حسين (عليه السّلام) حضرت را تكان داد، ديد از دنيا رفته است. پس حسن (علیه السلام) را خطاب قرار داد : اى برادر! خداوند تو را در مصيبت مادر پاداش دهد!
حسن (عليه السّلام) خود را بر روى مادر انداخته گاهى مىبوسيد و مىگفت: اى مادر! با من سخن بگو پيش از آنكه روح از بدنم جدا شود! حسين (عليه السّلام) جلو آمده پاهاى مادر را مىبوسيد و مىگفت: اى مادر! من پسرت حسينم! پيش از آنكه قلبم پاره پاره شود و بميرم، با من صحبت كن!
اسماء ماتم زده به آنها گفت: اى فرزندان رسول خدا! برويد نزد پدرتان على (عليه السّلام) و او را از مرگ مادرتان آگاه كنيد! آن دو از منزل بيرون رفته صدا مىزدند: يا محمّداه! يا احمداه! امروز كه مادرمان از دنيا رفت، رحلت تو تجديد شد. بعد به مسجد رفته امیرالمؤمنین (عليه السّلام) را خبردار كردند.
اطرافیان دیدند که وقتی خبر به امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید، آن جناب از شدت مصیبت و اندوه، از هوش رفت. مدتی بعد که امام را به هوش آوردند، آمد و بر سر جسم بی جان آن بانو حاضر شد. آنگاه اینچنين گفت: اى دختر محمّد (صلی الله علیه و آله)! پس از تو ديگر از چه كسى دلدارى بجوييم!؟ من هميشه به وسيله ی تو آرام مىشدم! بعد از تو ديگر چه كسى مایه ی تسکین و تسليت من خواهد شد!؟
آن حضرت پس از دفن همسر خود، چند کلمه ای هم با رسول خدا (صلی الله علیه و اله) سخن گفته که از شدت مظلومیت و ستم وارده به آن بانوی مظلوم حکایت دارد: “ای رسول خدا! امانتی که به من سپرده بودی برگردانده شد و سپرده بازپس گرفته شد … و به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند. از او سؤال کن و احوال ما را بپرس که هنوز روزگار سپری نشده و نام تو فراموش نگشته است …”[1]
آری! یگانه دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله)، بانوی نمونه اسلام و سرور زنان عالمیان، اندکی پس از پدر خود در حالی که تنها 18 بهار از عمر شریفش می گذشت، با انبوهی از جراحات جسمی و روحی که از جانب پايهگذاران سقیفه دریافت کرده بود، خانه ی علی (علیه السلام) را بدرود گفت و به پدر بزرگوار خویش ملحق شد.
السلام علی السیّدة الجلیلة ذات الأحزان الطویلة في المدّة القلیلة[2]
(برگرفته از کتاب “فاطمه الزهرا بهجة قلب المصطفی (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) “، تألیف احمد رحمانی همدانی؛ با اضافات)
برچسب خورده:آخرین ساعات برترین بانو_ حضرت فاطمه زهرا_ فقدان پدر_ناسپاسی
پاورقیها:
[1](شیعه: کافی، ج1، ص459؛ مرآة العقول، ج5، ص326؛ اهل سنت: تفسیر الشعراوی، ج19، ص11831، با اندکی اختلاف)
[2] زاد المعاد، صفحه 400 (با اندکی اختلاف)