امام حسین (علیه السلام) می فرمایند: “… من از سر شادى و سرمستى و تباهکارى و ستمگرى قیام نکردم، بلکه براى اصلاح در امت جدم به پا خاستم…”[note]1- قال الإمام الحسین (علیه السلام): “… أنّی لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فی أمّه جدّی…” (بحار الأنوار، جلد 44، صفحه 329)[/note]
پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، از همان ابتدا انحرافاتی در دین پدیدار شد؛ با این حال هنوز بسیاری از مسلمانان رفتار و گفتار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به خوبی به خاطر می آوردند و امکان تغییرات گسترده در دین و مخالفت صریح با دستورات ایشان فراهم نبود. در این میان برخی حاکمان جامعه اسلامی خود به این انحرافات دامن می زدند. با گذشت حدود نیم قرن از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، کمکم مسلمانان حاکمان را به عنوان الگوی دینداری قلمداد کردند و فراگیری دین از منابع اصیل آن یعنی قرآن و سنت پیامبر (که در رفتار و گفتار اهل بیت متجلی بود) را به دست فراموشی سپردند.
به تدریج کار به جایی رسید که مسلمانانى که در مرکز اسلام، یعنى مکه و مدینه، یا مرکز خلافت، یعنى شام و کوفه، سکونت داشتند، اطاعت و فرمانبردارى از خلیفه را، هر کس و با هر صفت و خصلتی که بود، لازم میدانستند و هرچه که خلیفه فرمان میداد را جزئی از دین میدانستند. چنین باور داشتند که قیام علیه فرمانروا (حتی اگر ستمگر باشد و برای اصلاح امور چاره ای جز قیام نمانده باشد)، شکستى در اتحاد و یکپارچگى امت اسلامى و خروج از دین خواهد بود. این طرز برداشت و نحوه تفکر مسلمانان آن عصر بوده است. در حالى که هنوز در میان ایشان کسانى بودند که پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیده و پاى سخن و حدیث آن حضرت نشسته و تابعین (کسانی که پیامبر را ندیده بودند ولی اصحاب ایشان را درک کرده بودند) و عقلا و صاحبنظران نیز در میان آنان بودند.
چنانچه حال مسلمانان حاضر در مراکز اسلامى چنین باشد، احوال دیگر مسلمانان که در شهرها و سرزمینهاى دور اسلامى، چون اقصى نقاط آفریقا و ایران و دیگر سرزمینهاى عربى زندگى مىکردند که نه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیده بودند و نه پاى صحبت او و اهل بیتش نشسته بودند، چگونه خواهد بود؟! مسلمانانى که اسلام را تنها از چشمانداز پایتخت اسلامى و دار و دسته مقام خلافت دیده، مخصوصا آن را در رفتار و گفتار خلیفه مجسم مىدانستند، و چه خلیفهاى و چه سیره و رفتارى!
خلیفهاى که دینى نداشت تا او را از انجام خواهشهاى نفسانیش باز دارد؛ خلیفهاى که شراب مى خورد؛ نماز مىخواند؛ تار مىنواخت؛ و خوانندگان در خدمتش به آوازخوانى و نوازندگى مىپرداختند. خلیفه اى که به کشتن سبط پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمان داد و دستآخر چنین سروده است :
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحى نزل
(بنی هاشم با پادشاهی بازی کردند. هیچ وحی و خبری از جانب پروردگار نازل نشده است)
این آن اسلامى بود که مردم آن زمان از خلیفه خدا و جانشین پیامبرش مىدیدند!! و به مسلمانان سراسر کشور اسلامى گفته بودند که تمسک به دین در فرمانبردارى از این خلیفه است!
با این حساب معلوم مىشود که مشکل مسلمانان آنان روزگار، موضوع سلطه و حکومت فرمانرواى ستمگر نبوده تا با تبدیل آن به فرمانروایى عادل و دادگستر قابل حل باشد؛ بلکه مشکل اصلى، از بین رفتن احکام اسلامى و اطاعت و فرمانبردارى بىچون و چراى مسلمانان در اوامر صادره – هر چه باشد – از ناحیه خلیفه بوده، و تصور و برداشتى که آنها از مقام خلیفه و خلافت داشتهاند. در چنین حال و احوالى، چاره و علاج کار تنها در تغییر عقیده و برداشت مسلمانان در امر خلیفه و خلافت خلاصه مىشد، تا در پرتو آن بتوان احکام پایمال شده اسلام را بار دیگر به مجتمع اسلامى باز آورد. و یگانه کسى که در آن شرایط مىتوانست به ریشه کن کردن آن مشکل قیام کند، شخص امام حسین (علیه السلام) بود، با توجه به مقام و منزلتى که نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داشت، و احادیث و آیاتى که درباره او نازل شده بود.
این چنین شخصیتى با این مشخصات و در چنان روزگارى، در برابر انتخاب یکى از این دو راه قرار گرفته بود: یا با یزید فرزند معاویه و نواده ابوسفیان بیعت کند و عمرى را در خوشى و کامیابى بگذراند، و در عین حال از دوستى و احترام همه مسلمانان برخوردار باشد؛ یا بر یزید و کارهایش بتازد، و نیز بر مسلمانانی که بىقید و شرط بر کارهاى نارواى یزید مهر تأیید زده، سر تسلیم به اوامرش فرود آورده بودند بر آشوبد، و از این راه سنت و روش زشتى را که در پیش گرفته بودند تغییر دهد تا بعد از او، ائمه (علیهم السلام) بتوانند به احیاى آن قسمت از سنتهاى جدش پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که از بین رفته اقدام نمایند.
امام حسین (علیه السلام) همین راه را برگزید، و به پایان بردن آن را وجهه همت خود قرار داد و آن را شعار خویش گردایند و با عزمى راسخ در آن قدم نهاد تا به هدف خود رسید.
(برگرفته از کتاب “معالم المدرستین”، اثر مرحوم علامه سید مرتضی عسکری[note]2- متن فوق برگرفته از ترجمه فارسی این کتاب با عنوان “دو مکتب در اسلام؛ جلد سوم: اثر نهضت حسینی در احیای سنت پیامبر” میباشد.[/note])
پاورقی ها: