” شادمانی دل مؤمن “

” شادمانی دل مؤمن “

حضرت امام موسی کاظم(علیه السلام) در زمان خویش به صابر و امین لقب یافته بودند و به عبد صالح شناخته شده، به کاظم مشهور گردیدند. ایشان نسبت به تمام مسلمین نیکی و احسان می فرمودند و هیچکس به قصد حاجتی خدمت امام(علیه السلام) نیامد، مگر اینکه حاجتش برآورده شد و از خدمت ایشان دلشاد بازگشت. از جمله کسانیکه از امام (علیه السلام) کمک خواست، شخصی از مردم ری است. این فرد که اموال زیادی داشته است می گوید:

” من مشمول مالیات هاى خیلى سنگین شدم و اگر مى خواستم این مالیات هایى را که براى من ساخته بودند، بپردازم از زندگى ساقط مى شدم . اتفاقا پس از مدتی والى ری (فرماندار ری) از مقام خود عزل شد و والى دیگرى آمد و من هم از اینکه والی جدید بخواهد بر طبق آن دفاتر مالیاتى گذشته، از من مالیات مطالبه کند، بسیار نگران بودم. بعضى از دوستانم به من گفتند که: “والی جدید، باطنا شیعه است، تو هم که شیعه هستى. پس مشکل خود را با او مطرح کن” اما من از آنجایی که در مورد این مسأله اطمینان نداشتم، جرأت نکردم تا نزد او بروم و به او بگویم که شیعه هستم. (چراکه در آن عصر، شیعیان توسط حکومت بعضا کشته و یا زندانی می شدند). گفتم بهتر این است که مدینه نزد امام صابر، امام موسى بن جعفر(علیه السلام) روم و از ایشان درخواست کمک نمایم . پس از اینکه خدمت امام(علیه السلام) رسیدم، ایشان نامه اى نوشتند که درآن چنین آمده بود:

“به نام خدای بخشنده مهربان، بدان که پروردگار تبارک و تعالی در زیر عرشش سایه رحمتی دارد که هیچ کس از آن سایه برخوردار نمی شود، مگر آنکه به برادر مؤمنش نیکی و احسان کند یا او را از غم و اندوه برهاند یا اورا شادمان نماید.

اینک آورنده نامه از بردران توست، والسلام.”[note]1.  “بسم الله الرحمن الرحیم ِاعلَم اِنَّ لِلّهِ تحت عرشه ظلاًّ. لا یَسکُنُهُ الا من اَسدی الی اخیه معروفاً اَو نَفَّسَ عنه کُربَهً اَو اَدخَلَ علی قلبِهِ سروراً و هذا اَخوکَ والسَّلام”[/note]

آن مرد ادامه می دهد: ” نامه را با خودم مخفیانه به ری آوردم و متوجه شدم که آن را باید به صورت محرمانه به دست فرماندار برسانم. پس یک شب به در خانه او رفتم و به دربان گفتم تا به اطلاع فرماندار برساند که شخصى از طرف موسى بن جعفر(علیه السلام) آمده است و نامه اى براى او دارد . پس از مدتی خود فرماندار با پای برهنه نزد من آمد از من احوالپرسی کرد و گفت: چه مى گویید؟ گفتم من از طرف امام موسى بن جعفر(علیه السلام) آمده ام و نامه اى دارم . والی نامه را از من گرفت، آنرا شناخته و بوسید. سپس با احترام جلوى من نشست و از من پرسید که گرفتاریت چیست؟ گفتم مالیات سنگینى براى من بسته اند که اگر بپردازم از زندگى ساقط مى شوم. والی دستور داد همان شب دفاتر را آوردند و آنها را اصلاح کردند سپس گفت: اجازه مى دهید من خدمت دیگرى هم به شما بکنم؟ گفتم بله . گفت من مى خواهم هر چه دارایی دارم , امشب با تو نصف کنم. آنچه پول نقد است با تو نصف مى کنم و آنچه هم که جنس است قیمت مى کنم و نصفش را از من بپذیر. پس از این جریان آن مرد می گوید که از والی وداع کردم و در سفر دیگری که به خدمت امام کاظم(علیه السلام) رسیدم، جریان را برای ایشان بازگو کردم. پس از بیان ماجرا، امام(علیه السلام) تبسمى کردند. از ایشان پرسیدم که مگر کارهای او شما را مسرور کرد؟

امام(علیه السلام) در پاسخ فرمودند: ” آری، به خدا قسم کارهایش مرا شاد نمود. جدم امیرالمؤمنین علیه السلام)) را خوشحال کرد. سوگند به پروردگار که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را شاد نمود، و همانا خداوند را نیز مسرور ساخت.”

“بحارالانوار، جلد 48، صفحه 174 – برگرفته از کتاب سیری در سیره ائمه اطهار  نوشته استاد شهید مرتضی مطهری”

: پاورقی ها

 

مطالب مرتبط:
جستجو کنید...
مقالات اخیر
همیاری خیرخواهانه شما
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاه شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *