عبداللَّه بن نافع بن ازرق یکی از سران فرقه خوارج بود که جزو سرسخترین دشمنان حضرت علی و خاندان وی (علیهم السلام) به شمار میرفت. وی میگفت: اگر بدانم در زمین کسی هست که با من بر سر این نکته بحث کند که علی اهل نهروان را کشته و در این خصوص مرتکب ستمی نشده هرآینه به سوی او میشتابم.
از او سئوال شد: اگر در میان فرزندانش کسی باشد که این پرسش تو را پاسخ گوید چطور؟ عبداللَّه گفت: آیا مگر در میان فرزندان او دانشمندی وجود دارد؟ به وی گفته شد: این آغاز نادانی توست. آیا مگر این خاندان هیچگاه از وجود دانشمند تهی میماند؟! عبداللَّه گفت: دانشمند امروز آنان کیست؟ پاسخ گفتند: محمّد بن علی بن الحسین بن علی.
عبداللَّه به همراه تنی چند از بزرگان یاران خویش به سوی امام باقر روانه شد و به مدینه در آمد. امام باقر نیز در پی فرزندان مهاجران، و انصار فرستاد و آنان را جمع کرد. سپس خود به سوی مردم رفت، گویی پارهای از ماه بود. آنحضرت به سخنرانی ایستاد. خدای را ستود و بر پیامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) درود فرستاد و آنگاه فرمود: سپاس خدا را که ما را به نبوّت گرامی داشت و به دوستی خویش اختصاص داد. ای فرزندان مهاجران و انصار هر که منقبتی از علی بن ابی طالب به یاد دارد، برخیزد و بگوید.
مردم برخاستند و مناقب آن حضرت را بر شمردند. عبداللَّه گفت: من نیز این مناقب را از این مردم روایت میکنم، امّا من از کفر علی پس از تعیین حکمین سخن میگویم. صحبت تا آنجا ادامه یافت که به حدیث خیبر رسیدند. یعنی حدیثی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ خیبر خطاب به مسلمانان فرموده بود: هر آینه فردا پرچم را به دست مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش هم او را دوست میدارند. وی حملهکننده است نه گریزنده و باز نمی گردد مگر آنکه خداوند فتح را بر دستان او جاری سازد.
امام باقر خطاب به عبداللَّه گفت: درباره این حدیث چه می گویی؟ وی پاسخ داد: این حدیث حق است و در آن تردید نتوان کرد، امّا علی بعداً اظهار کفر کرد. امام باقر با شنیدن این پاسخ به او گفت: مادرت به عزایت نشیند. به من بگو آیا روزی که خداوند علی بن ابیطالب را دوست میداشت، میدانست که وی روزی نهروانیان را میکشد یا نمیدانست؟ اگر بگویی نمیدانست، کفر ورزیدهای. عبداللَّه گفت: میدانست امام فرمود: خداوند او را دوست میداشت چون اطاعتش میکرد یا چون نافرمانیش میکرد؟ عبداللَّه پاسخ داد: بنابر این که اطاعتش میکرد. پس امام باقر به او فرمود: برخیز که شکست خوردی.
عبداللَّه برخاست در حالی که میگفت: تا بر شما رشته سپید از رشته سیاه صبح آشکار شود، خداوند خود نیک میداند که رسالتش را کجا قرار دهد.1
« برگرفته از کتاب “هدایتگران راه نور – زندگانی امام محمّدباقر (علیه السلام)”، نوشته آیه الله سید محمد تقی مدرسی »
پاورقی:
مطالب مرتبط
آخرین ها
“جشن آمرزش”
عید به معنى بازگشت و برگشتن است و از آن جهت عید نامیده شده است که در آن از اندوه به شادى باز مى […]«توهم توطئه»
در بدن متوکل، خلیفه عباسی جوشی چرکین ظاهر شد که نزدیک بود از آزار آن جان به جان آفرین تسلیم کند. […]” گناه کوچک !”
ابو هاشم جعفری از اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام) می گوید: از آن حضرت شنیدم که فرمودند: “از […]«مناجات امیر عشق»
روز عاشورا ،حسین بن على (علیه السلام) با اینکه مى دید دشمن به تمام معنا آماده جنگ است تا آنجا که […]« آرامش را در چه بجوییم »
هر وقت حرف از آرامش میزنیم، لحظاتی را به یاد می آوریم که جزو لحظات شیرین زندگیمان بودهاند. آرامش […]