باسمه تعالی همان گونه که نشسته بودم، خواب چشمانم را ربود، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدم، پس گفتم ای رسول خدا، از امّت تو چه تلخیها دیدم و از لجبازی و دشمنی آنها چه
باسمه تعالی آب بر آن پیکر مطهر و رنجور میریخت و این گونه با او نجوا میکرد: “پدر و مادرم فدای توای رسول خدا! با مرگ تو رشتهای پاره شد که در مرگ دیگران این گونه گسسته نگردیده بود؛ با